یادنامهی بهمن یغمایی (مترجم)، به مناسبت اولین سالگرد وداع با شهلا لاهیجی
بعد از رفتنش
کودکان به نقطهای دور خیره ماندند
چراغها به خاموشی گرائیدند
دخترکان کور نشانش را
از ماه جستند
و طوفانی از شیون و گریه
هوا را لبریز کرد
بعد از رفتنش
کوهها به نقطهای دور
خیره ماندهاند
«فدریکو گارسیا لورکا»
شهلا لاهیجی از مفاخر ادب ایران، سال گذشته در چنین روزی در سفری بیبازگشت قدم به دیار خاموشان گذاشت. او که خدمات ارزندهاش نسبت به فرهنگ این مرز و بوم برای هیچکس پوشیده نیست فعالیتهای ادبی خود را از نوجوانی و در حالی که 17-16 سال بیشتر نداشت و دانشآموز دبیرستانی در شیراز بود آغاز کرد. عشق به ادبیات، تاریخ و فرهنگ، جامعهشناسی و فعالیتهای مداوم مدنی باعث شد که بعدها برای فعالیت بیشتر انتشارات روشنگران را بنیان گذارده و به چاپ کتابهای مختلف در زمینههای ادبی، فلسفی، هنری، اجتماعی و حتی علمی از نویسندگان بزرگ ایران و جهان دست یازد.
شهلا لاهیجی که به دلیل شخصیت ذاتی و فرهنگی خود همواره پیگیر مسائل مربوط به زنان در جامعهی پدرسالار ایران بود و مشکلات و نابسامانیهای آنان را که نیمی از جمعیت کشور را تشکیل میدادند به خوبی درک میکرد، بعد از مدت کوتاهی پسوند «مطالعات زنان» را نیز به آن افزود و به این ترتیب نام موسسه انتشاراتیاش را به «انتشارات روشنگران و مطالعات زنان» تغییر داد تا بهتر بتواند مسئولیتی را که در اینباره احساس میکرد و وظیفهای که خود را نسبت به آن متعهد میدانست به نحو بهتری انجام دهد.
لاهیجی، تنها دشمن مردم را، جهل و تعصب میدانست. او این جمله داستایفسکی را باور داشت که گفته بود: «ما به جنگ جدیدی نیاز داریم که سلاح آن، کتاب، رهبران آن روشنفکران و قربانیانش جهل و عقبماندگی باشند.» او برای ژان پل سارتر هم احترام زیادی قائل میشد زیرا که گفته بود «پیروزی در جنگی که به قیمت کشته شدن حتی یک نفر به دست آید هیچ ارزشی ندارد»
بیتردید علیرغم محدودیتها و گهگاه بیمهریها، او یکی از درخشانترین، پر تلاشترین و اثرگذارترین نخبگان فرهنگی ایران زمین است.
لاهیجی در ماههای پایان زندگی پر ثمرش همچنان مرگ را به سخره میکشید، کسی که به زندگی فکر میکند هرگز به مرگ نمیاندیشد. او که به بیماری مهلکی دچار شده بود علیرغم ضعف شدید و ناتوانی جسمی همچنان به کار فرهنگی روزانهاش ادامه میداد.
ولی سرانجام، مرگ فرا میرسد. هجدهم دیماه 1402 است و «مردگانِ این سال عاشقترین زندگان بودند». دوستان و آشنایان، جوانان بویژه دخترانی که او را مادر معنوی و راهنمای خود میدانستند در گورستان گرد آمدهاند. قیافهها همه دژم، لبریز از دلتنگی، چشمها اشک آلود، با زبان بیزبانی گویی شعر احمدرضا احمدی را زمزمه میکنند آنجا که میگوید: این همه مرگ، این همه پاییز از طاقت ما بیرون است. اما مرگ تنها به تشبیه ریزش برگ در پاییز نیست. مرگ در تمام فصول، در تمام سالها عرض اندام میکند و مردگانِ این سالها هستند که عاشقترین زندگانند.
زمستان است، هوا بس ناجوانمردانه سرد است. زمستانی است که اخوان ثالث هفتاد سال پیش آن را به تصویر کشیده است. همه حاضرین به جز پیکر بیجان لاهیجی میلرزند، تاثر عمیق، این لرزش را تشدید کرده است، هوا دلگیر، درها بسته، دستها پنهان، نفسها ابر، دلها خسته و غمگین، زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه، غبارآلوده مهر و ماه، زمستان است.
و اینک پیکر بیجان لاهیجی که سراسر عمر خود را در مبارزه با جهل و تاریکی گذرانده است، در این سرمای سخت و گزنده، بر روی دوشهای دختران جوانی قرار میگیرد که او را نمادی برای آگاهی خود میدانستند و میخواستند تا منزل ابدی همراهیاش کنند.
آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند، رفتند و شهر خفته ندانست کیستند.
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما