رمان «بنبست خاله رُزا» سومین اثر علیرضا مجابی است که توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده است.
در ادامه بخشی از این رمان را میخوانید:
خاله رزا چشمهایش را تا جایی که ممکن بود گشود و هراسان به من خیره شد:
«دفهی آخرت باشه پرت و پلا میگی، هر جا لازم باشه پخش میکنی.»
اعلامیهها را از دستش قاب زدم، روی رکاب دوچرخه انداختم و به طرف سرازیری شهناز پا زدم :
«تو هیچ علاقهای به من نداری، فقط منو واسهی اعلامیه پخش کردن میخوای... کی میدونه بین دو نفر آدم واقعن چی میگذره؟! من حتم دارم خودشون هم نمیدونن...»
منزل ما وسط خیابان بهار بود، که نه بالای شهر به حساب میآمد نه پائین شهر. پدر بیچارهی من هم معلم موسیقی بود که نه جزو اشراف شمرده میشد نه پابرهنهها... تازه پوتینهای نظامی ساق بلندش تا زیر زانو میرسید. اصلن سر در نمیآوردم چرا باید وارد دعوایی میشدم که مثل نیش عقرب گزنده بود و نصف از بالای شهر و نصف از پائین شهر آدم را نیش میزد، بدون اینکه دخلی به من داشته باشد. یک جنگ اعصاب علاجناپذیر که با پخش اعلامیه و شبنامه فقط دو طرف را به جان هم میانداخت، بدون آنکه راهحلی برای مصالحه میان آنها برقرار کند. تازه مگر خورده بورژوا بودن گناه بود که باید دایم بهخاطرش از خاله رزا لغز میشنیدم و برای اثبات بیگناهی خودم مثل فیلم پای معلق لکلک... فاصلهی چند کوچه پائین و بالای خیابان بهار را لنگ در هوا میپریدم، مبادا شک و تردیدی در قضاوت خاله رزا مبنی بر علاقهی خودم نسبت به مردم پائین شهر ایجاد کنم. آن هم در شرایطی که بین من و خاله رزا از هیچ نظر یک میلیمتر فاصلهی عمودی و افقی و پائین و بالایی وجود نداشت. تازه پدر خاله رزا کارمند دادگستری بود اگر هم میخواست طرف کسی را از بالای شهر یا پائین شهر بگیرد، قانون اجازهی همچو خبطی را به او نمیداد.»
درح خبر : 1396-05-04 19:15
بازدید : 6506