* سهیلا قربانی
نمایشگاه کتاب هم به چشم بر هم زدنی تمام شد. اما اینکه در فاصلهی این چشم بر هم زدن چه بر نمایشگاه گذشت، خود حدیثی است مفصل...
از آنجا که همیشه تمام توانمان را به کار بستهایم تا نیمهی پر لیوان را ببینیم، به محض ورود، هوای مطبوع سالنهای سه قلوی نمایشگاه را بَه بَه گفتیم و قطعی برق غرفهها و به جوش و خروش افتادنِ چاه دستشوییها را پای استرس و هیجانِ روزِ اولِ مهمانداریِ نمایشگاه گذاشتیم و همه را یکجا به فال نیک گرفتیم. حالا بماند که از این فال نیک گرفتنهای دورادورِ ما، چه بر سر غرفهداران آمد و چه مشقاتی برای قضای حاجت کشیدند... بگذریم...
واقعیت اینست چه آنها که آمدند، چه آنهایی که نیامدند و از دور برایمان دست زدند و آرزوهای خوب کردند، میگفتند راه، طولانی است و آمدن به نمایشگاه حکم یک مسافرت برایشان دارد. از آنجا که قرار بود به شکل هیپنوتیزمواری چشم از نیمهی پُرِ لیوان برنداریم، گفتیم بهانهجویی نکنید. حالا گیرم که تا نمایشگاه چند ساعت هم توی ترافیک بمانید. پارکینگ هم با شما یار نباشد. اتوبوس و مترو هم پر از ازدحام و شلوغی باشد. اما چه اشکالی دارد. پس کی قرار است تجدید عهد کنید با کتاب. "دل به ره قوی دارید" و چمدان ببندید و راهی شوید. احتمالا تاثیر همین جملههای تکاندهندهی ما بود که باعث شد به قول مسئولین، نمایشگاه با استقبال بینظیر مواجه شود. تا جایی که حتی اعلام شد میزان فروش در این دوره بیشتر از سایر دورههای نمایشگاه بوده. راستش به نظرم آقایان کمی شکستهنفسی کردند که این دوره را فقط با دورههای قبلی قیاس کردند؛ وگرنه حقِ مطلب اینگونه ادا میشد که بگویند تاکنون مادرِ دَهر چنین فروشی را در نمایشگاه کتاب به خود ندیده است.
با تمام اینها امیدوارم این آمار هم مانند آمار ضدونقیضی که گهگاه از سرانه مطالعه در کشور میشنویم، ارقامش دچار نوسانات جوی و لحظهای نشود. ضمن اینکه عاجزانه درخواست دارم اگر در طول زندگیتان حتی کوچکترین نشانهای از «چشم شوری» با هر میزان و درجهای از تخریب در خودتان دیدهاید و یا حتی تصور میکنید در این امر، مستعد هستید و منتظر یک موقعیت برای تست کردنِ چشمِ مبارک، اجالتا سرِ نگاهتان را به سمت دیگری جز نمایشگاه و کتاب بگیرید.
فقط یک سوال میماند که در این مدت ذهن خیلیها مثل همکارانمان در روزنامه شرق را به خود مشغول کرده، که با این میزان از استقبال و فروش، چرا هنوز تیراژ کتابها به طرز فاجعهآمیزی پایین است؟! البته ببخشید، حواسمان نبود نباید از خیره شدن به نیمهی پر لیوان وا بمانیم... این وظیفهی خطیر را به عهده میگیریم و قول میدهیم دوستانمان در این رسانه را هم هیپنوتیزم کرده تا دیگر از این سوالات نپرسند و تنها چشمشان به پُریِ لیوان باشد و بس.
از اینها گذشته نمیدانم چرا بعضیها عموما عادت به سمپاشی دارند و از کاه، کوه میسازند. مثلا اینکه مردم نمیتوانستند غرفهی موردنظرشان را پیدا کنند دلیل بر ضعف عملکرد کمیتهی اطلاعرسانی نمایشگاه است؟! چرا کسی پیدا نشد بگوید شاید مشکل ضعف حافظهی بازدیدکنندگان باشد؟! اصلا باور کنید همهی این سردرگمیها و گم شدنها و پیدا شدنها شیرینی ماجرا بود. عوضش این توفیق اجباری باعث شد به غرفههای همسایه هم سری بزنید و دمی بگذرانید. (این را بگذارید به حساب یکی از روشهای خلاقانه فرهنگسازی در مقولهی کتابخوانی.) و یا حتی مسئلهی باد و باران و آب گرفتگیِ بعد از آن. درست است که چند غرفه بخاطر خیس شدن کتابهایشان تا مرز ورشکستگی پیش رفتند اما درنهایت پشیمان شدند و دوباره برگشتند که آن هم احتمالا بیمه خسارتشان را میدهد. غرفهی روسیه هم که تکلیفش معلوم است. همیشه گفتهایم آب روشنایی است. پس سخت نگیرید. باور کنید همهی اینها یک روز خاطره میشود.
بالاخره هرچه که بود این نمایشگاه هم به پایان راه رسید. فقط باید به اطلاع تمامی دوستان و آشنایان و هموطنان برسانم طبق توافقات انجام شده قرار است تا سال 1400 منزل نمایشگاه کتاب در شهر آفتاب بماند. پس همانطورکه از ابتدا ما چشم به نیمهی پُرِ لیوان داشتیم، با حفظ همان موضع به شما میگوییم که چشم شما هم روشن.