کتاب «دستنوشتههای گمشده» به قلم فرانتس کافکا با ترجمهی بهمن یغمایی و ستاره یغمایی توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شد.
در پیشگفتار کتاب که توسط بهمن یغمایی نوشته شده، آمده است: «دستنوشتههای گمشده که عنوان انگلیسی آن the lost writings است اولین و در عین حال تنها کتابی از آثار کافکا است که توسط مایکل هوفمن از زبان آلمانی به انگلیسی ترجمه و در پنجم نوامبر 2020 در آمریکا به چاپ رسیده است. منتقدین، این مجموعه را مانند ثروتی بادآورده برای خواننده میدانند که حاوی گنجینهای از داستانهای ماهرانه و شگفتانگیز کافکا، از داستان چند جملهای، یک یا چند عبارتی، یک صفحهای و یا چند صفحهای است. داستانهایی که یا ناتماماند یا کامل، گرچه با کافکا هیچ چیز تمام نمیشود؛ زیرا نام کافکا اصولاً مترادف با داستانهای ناتمام است ولی حتی یک داستان کوتاه یک عبارتیِ او چه کامل چه ناتمام آنچنان تأثیرگذار است که پژواک آن مدتها در ذهن باقی میماند و این با وجود ابهام و کنایهآمیز بودن آن است. در عینحال جزئیاتی دارد که عادی به نظر میرسد ولی بهطور اسرارآمیزی تأثیرگذار و میخکوبکننده است برخی از داستانها یا قطعات ادبیِ این مجموعه که برای اولین بار به چاپ میرسد از آرشیوهایی استخراج شده که تاکنون پنهان بوده است. این مجموعهی بسیار دلپذیر شامل 74 قطعهی بدون تیتر میباشد که به قول مایکل هوفمن کاری است کاملأ هنری و ادبی و باز هم به گفته او دلچسب است چون عجیب است و عجیب است چون دلچسب است.»
بهمن یغمایی میگوید: «نکته جالب دیگر که آن نیز اخیرا مشخص شده آنست که کافکا نقاش هم بوده است و از سال 1905 تا 1920 تعداد 120 نقاشی کشیده که شامل پرتره خودش، مادرش، و طرحهایی مثل سه دونده، تودهها که پنج نفر را بدون صورت نشان میدهد، دیوانه شادی، آدم مستی که با خودش درگیر است و ... میباشد.
دوست کافکا ماکس برود برخی از نامهها و نقاشیها را قبل از مرگ در سال 1968 به منشی خود میسپرد و او آنها را در قفسهای در زیرزمین میگذارد. برخی از نقاشیها و دستخط کافکا در کتاب دستنوشتههای گمشده آمده است.
کافکا مینویسد امیدهای بیپایانی در جهان وجود دارد اما نه برای ما. نوشتههای کافکا گویی نه برای زمان خود بلکه برای تاریخ بشری نوشته شده است. او میگوید اگر امید بیپایان است آیا جایی هم برای ما در آن میان هست.»
بخشی از متن کتاب:
«تابوت آماده شده بود و نجار آن را سوار ارابهی دستی کرد تا به مأمور کفن و دفن مرده تحویل دهد. هوا تیره و بارانی بود. مردی مسن از چهارراه خیابان ظاهر شد و کنار تابوت ایستاد، عصایش را روی آن تکیه داد و درباره صنعت ساخت و ساز تابوت صحبت کوتاهی کرد. زنی که با کیف خرید از خیابان اصلی پائین میآمد با این آقای مسن برخورد کرد، دوستش را شناخت، مدت کوتاهی ایستاد. از داخل مغازه، شاگرد نجار بیرون آمد تا از استادش چند سؤال بکند. صورت زن نجار از پنجرهای که روی کارگاه قرار داشت با طفل نوزادی که در دستانش بود دیده میشد. در پائین خیابان، نجار با پسربچهای به آرامی صحبت میکرد و آن آقا و خانمی که کیف خرید به دست داشت هر دو به هم نگاه کردند و لبخند زدند. گنجشکی که اشتباهاً تصور میکرد باید چیزی برای خوردن در آنجا پیدا شود، روی تابوت نشست و شروع به جستوخیز کرد. سگی در کنار چرخهای گاری بو میکشید.
ناگهان صدای بلندی از زیر درپوش تابوت برخاست و ضربهای به آن خورد. پرنده با هراس از روی تابوت پرید و در اطرافِ گاری به شدت بالبال زد. سگ با خشم عوعو میکرد و از همه بیشتر هیجانزده بود، انگار این وظیفهاش بوده که حادثه را پیشبینی کند و از قصورش در اینباره ناراحت و دلخور شده بود. جنتلمن پیر و دوست مغازهدارش به کناری پریده و دستانشان را باز کرده بودند. در یک خیزش ناگهانی، شاگرد نجار روی تابوت نشست...»
لینک خرید کتاب «دستنوشتههای گمشده» با 20درصد تخفیف:
http://roshangaran-pub.ir/bookshow/B650590856