سهیلا قربانی: سپیده محمدیان نویسنده کتابهای سرازیری جهنم، طنز و کاریکاتور، بودن ماندن رفتن، چهلم، مجمع فراموشان، به تازگی نگارش آخرین اثرخود با عنوان «روایت حوا و خوشهی گندم» را به پایان رسانده. محمدیان در این اثر نگاه نقادانهای به تعصباتی که در ذهن انسانها جا خوش کرده، داشته است. نویسنده معتقد است اگر این مسئله رفع نشود بدلیل عدم همخوانی با قرن بیست و یکم میتواند باعث تضادها و به هم ریختگیها شود و زندگیها را نابود کند. با محمدیان درباره نگارش اولین رمان خود تا تازهترین داستانش با عنوان «روایت حوا و خوشهی گندم» گفتگو کردیم.
* نحوه آشنایی شما با انتشارات روشنگران چگونه صورت گرفت؟
آشنایی من با روشنگران و خانم لاهیجی از طریق انتشارات طرح نو صورت گرفت. تقریبا ده سال پیش زمانیکه کتاب «سرازیری جهنم» را برای چاپ به نشر طرح نو بردم، پیشنهاد شد بخاطر سبک و مضمون داستان، آن را به انتشارات روشنگران ببرم. ازآنجا که شخصیتهای اصلی داستانم عموما زنان بودند، همین مسئله همه را به یاد خانم لاهیجی و روشنگران میانداخت. با اینکه سرانجامِ کتاب برای همیشه نامعلوم ماند اما آشنایی و همکاری من با نشر روشنگران ادامهدار شد.
* با توجه به اینکه بعنوان یک حقوقدان در رشته تحصیلی خود فعال هستید، چه انگیزهای موجب شد وارد عرصه نویسندگی شوید؟
شروع نوشتن داستان، به دوران نوجوانیام برمیگردد. آن زمان برای مجله «کیهان بچهها» داستان کوتاه مینوشتم و برایشان ارسال میکردم. علاقه به نوشتن از همان موقع تا امروز همراهم بوده اما گرایش به رشته حقوق جزا برایم تنها حکم یک شغل را داشت و هیچوقت دغدغه اصلیام در زندگی نبود.
* از موضوعاتی که در پروندههای حقوقی-جزایی به شما پیشنهاد شده، بعنوان سوژههای انتخابی در داستانهایتان هم استفاده کردهاید؟
علیرغم اینکه در بخش روانشناسی جرم و جامعهشناسی، رشته مطالعاتی داشتم اما فعالیتی در حوزه حقوق جزا انجام نمیدهم و کارم را تنها به فعالیت در حوزه تجارت معطوف کردم. به همین خاطر با سوژهای برخورد نداشتم که بتوانم برای موضوع داستانهایم انتخاب کنم. اما در «روایت حوا و خوشهی گندم» از آموزههایی که در حوزه روانشناسی جرم داشتم استفاده کردم.
* یعنی داستان روایت شده در این کتاب، ملهم از ماجرایی واقعی است؟
به نوعی میتوان گفت این کتاب از داستان پروندهای واقعی الهام گرفته شده و مجموع رویدادهای قصه هم از مواجهه با پروندههایی که به جریان افتاده بودند. اما مشخصا داستان اصلی برپایه تنها یک ماجرای مستند و واقعی نبود. برای نوشتن این داستان، با 200 نفرا ز طیف مردان مختلف یک جامعه نمونه، گفتگو کردم. مردانی با تحصیلات، سنین، و مشاغل مختلف. بدینگونه که بخشی از داستانم را برایشان تعریف میکردم و سوژه داستان را در موقعیت قرار میدادم تا واکنشهای متفاوت را ببینم.
* اولین تجربه جدی شما در زمینه نویسندگی با نوشتن کتابِ ممنوع شدهی «مجمع فراموشان» شروع شد که آن هم جنبه پژوهشی داشت. داستانی که سکوتِ معلول از فراموشیِ جانبازانِ موجی را در قالب داستانی منسجم به نقد کشید. چطور شد که بعنوان اولین تجربه داستاننویسی به سمت این موضوع رفتید؟
محرکی که باعث نوشتن این داستان شد، دیدن مستندی از علی تبریزی درباره جانبازان موجی جنگ بود. شخصا برای خودم بیشتر از هرچیز، جنبه عمومی جنگ و فلسفهای که درپسِ جنگ پنهان بود، اهمیت داشت. برای همین حتی جنگِ مکانی و زمانیِ مشخصی را در داستان مطرح نکردم و شخصیتها اسم و رسمی نداشتند. شاید در ظاهر به نظر میآمد که آنها مشکل ذهنی دارند و حتی گاها با اتهام دیوانگی مواجه میشدند اما درواقع مسئله چیز دیگری بود. و اینبار جنگ از دیدگاه جانبازان تعریف دیگری به خود میگرفت.
* در برخوردهایی که برای آشنایی بیشتر با جانبازان موجی داشتید از نقلقولهای مستقیم هم استفاده کردید؟
گفتهها بطور مستقیم به دیالوگهای متنی تبدیل نشد اما از حالات و فضاهای ذهنیشان در فضاسازی داستان استفاده شد. البته من شخصا با جانبازان مرتبط نبودم و این ارتباط بواسطه یکی از دوستان روانپزشکم در یکی از بیمارستانهای تهران که با جانبازان موجی به شکل هدفمند مصاحبه میکرد برقرار شد و در طول جلسات گفتگو، من تنها بعنوان یک شنونده صرف حضور داشتم و هیچ دیالوگی بین ما ردوبدل نمیشد. البته هنوز هم نمیدانم از نظر مسئولین به کدام بخش از کتاب جایز بود که اِشکال وارد شود که حتی دلیل آن را هم عنوان نکردند. چندروز پیش هم از طریق ناشر مطلع شدم که مجموعه داستان «آمدن، ماندن، رفتن» هم ممنوع شده. کتابی که تعدادی از داستانهایش در زمانهای مختلف در مجله گلستانه منتشر شده بود. داستان بدون کوچکترین جهتگیری، مفاهیم گوناگون نوستالژی را در ادوار مختلف زندگی انسان؛ تولد، زندگی و مرگ بازگو میکرد. درواقع تولد از زبان بچهای که سقط شده بود آغاز میشد و با چالشهایی که افراد در زندگی درگیر بودند ادامه مییافت و با نگاه متفاوتی به مرگ که شاید به تخیل، نزدیکی بیشتری داشته باشد و طرحِ این مسئله که گذشته، وجود خارجی ندارد اما انسانها همیشه با آن درگیرند به پایان میرسید.
* میتوان داستان را در گونه سورئال دستهبندی کرد؟
راستش را بخواهید خودم هیچوقت نمیتوانم کارهایم را در سبک خاصی طبقهبندی کنم اما ازآنجا که نگاه به مرگ، نزدیکی زیادی به تخیلسازی داشته، شاید بشود آن را گونهای از آثار سورئال دستهبندی کرد.
* سال گذشته مطلع شدیم که آقای داوودنژاد تصمیم گرفته بودند داستان «چهلم» را برای ساخت، به فیلمنامه تبدیل کنند. چرا این کار تا امروز سرانجامی نداشته؟
اتفاقا علاوه بر آقای داوودنژاد، خانم تهمینه میلانی هم طی نشستی که داشتیم قرار شد حق تالیف کتاب را خریداری کنند و با فیلمنامهای از خودشان به نام «تولدی دیگر» که به موضوع «چهلم» نزدیک بود، ادغام کنند. اما هیچکدام عملی نشد. درنهایت تصمیم گرفتم سر حوصله خودم فیلمنامهی «چهلم» را بنویسم.
* به فن فیلمنامهنویسی آشنایی دارید؟
بخاطر مطالعاتی که در حوزه فیلمنامهخوانی داشتم فکر میکنم کمابیش با این فضا آشنا هستم. ضمن اینکه فیلمنامهنویسی تجربهای بود که علاقمند بودم آن را با فراغ بال در زمان مناسب شروع کنم. هرچند در زمان فعلی، اصرار و عجلهای هم برای این کار ندارم.
* «روایت حوا و خوشهی گندم» مرتبط با موضوع سنت، اخلاق و جامعهشناسی است که هرکدام از این مفاهیم، تعاریف جداگانهای دارد. چطور شد از تنهاییِ معاصرِ «پرنیان» در رمان «چهلم» به سمت جهانی گسترده از دغدغههای انسانِ معاصر و تعصباتش در مواجهه با گرایشات سنتگونهی آن رفتید؟
بعد از نوشتن «چهلم» که به تجربه فردی یک زن و تعارض با دنیای خودش مربوط میشد، احساس کردم جهانِ چهلم، جهانِ مسدودی است و دلم میخواهد به جهانی فراتر از آن برسم و زنان بیشتری پا به داستانم بگذارند. داستان روایت حوا در دو زمان مختلف با فاصله زمانی 50 ساله روایت میشود. دو زن در داستان هستند که به نوعی سرنوشتشان به هم گره خورده و یکی قربانی شرایطی است که در آن قرار دارد و دیگری قربانی میشود بدون اینکه بداند چرا این اتفاق برایش افتاده. یکی در مبارزهاش ناموفق است و دیگری همچنان سینهخیز پیش میرود و سرنوشت نامعلومی دارد و این داستانها همگی در فضای جنوب اتفاق میافتد. تلاش کردم هرکدام از این زنان، نماینده تفکر و اندیشهی متفاوتی باشند و شخصیتها از جهانِ «پرنیان» در «چهلم» فاصله بگیرند.
* پس جنبه کاربردی ادبیات برایتان جدیتر شده...
بله. به نظرم یک اثر ادبی نباید صرفا روایتگر باشد، بلکه باید با آگاهی دادن، تلنگری به افکار عمومی بزند و سازنده باشد. این مسئله مرا مجاب کرد به موضوعاتی که برای داستانهایم انتخاب میکنم، فکرشدهتر نگاه کنم.
* اخلاق را میتوان به نوعی هویت اصلی آثار شما دانست که درحقیقت بعنوان دغدغهای پایانناپذیر، از دیرباز بشر را در دایرهای از بایدها و نبایدها محاصره کرده. بطورمثال پرنیان در جستجوی بازیابی هویت ازدست رفتهاش بود که با رهایی از دلبستگی و کشف دنیای درونیاش به آن دست یافت. اخلاق در آخرین داستان شما؛ روایت حوا و خوشهی گندم چطور معنادار میشود؟
این داستان اصلاحِ نوعی طرز تفکر درباره شرایطی است که درونش هستیم. اندیشه زن امروزی هنوز شرایط را کامل نمیشناسد برای همین نمیتواند با قاطعیت راهکاری برای برونرفت از مشکلات ناخواستهاش پیدا کند. باید بدانیم در چه بستری زندگی میکنیم تا شناخت واقعبینانهتری از شرایطِ بهظاهر مدرنِ جامعه امروز پیدا کنیم. در این داستان تعاریفی که از مفاهیم مختلف در بوته نقد قرار میگیرد و این سوال مطرح میشود که آیا واقعا در جامعهای که در ظاهر مدرن شده اما از درون هنوز پایبند به سنت است میتوان بدون توجه به ریشههای وجودی، با اندیشهای مدرن شده زندگی کرد؟!
* در تسلط به زبان و فضای جنوب در این داستان از منابع خاصی استفاده کردید؟
درواقع «روایت حوا و خوشهی گندم» به شکلی که امروز هست، شروع نشد و در مسیر نگارش، اشخاصی مثل آقای مرزوقی، آقای حمید فرخنژاد و خانم لاهیجی در آشنایی من با فضای جنوب نقش بسزایی داشتند. بخصوص اینکه داستان در 50 سال گذشته در جنوب اتفاق میافتد و دیالوگها به زبان محلی است و این کار مرا بعنوان کسی که هیچ آشنایی با نوعِ سنتها و زبان محلی جنوبی نداشت، سختتر میکرد. آقای فرخنژاد کمک بسیاری به من در زمینه آشنایی با سنت و تفکر مردمانِ جنوب کرد. با اینکه تقریبا طرح اولیه کار نوشته شده بود اما اضافه کردن بسیاری از اصطلاحات و اسامی، کار را به پختگی بیشتر نزدیک میکرد. ضمن اینکه این کتاب برخلاف «چهلم»، حاصل پژوهش دوسالهای است که درباره ابعاد مختلف خشونت زنان داشتم و در روایت داستان از آموزههایی که در حوزه روانشناسی جرم داشتم استفاده کردم.
* ناشر به آیندهی حرفهای شما در امر نگارش امید دارد. با توجه به این مسئله، تصمیم دارید نویسندگی را بطور حرفهای ادامه دهید یا کار وکالت؟
واقعیت اینست کار وکالت برایم صرفا حکمِ یک شغل و منبع درآمدزا را داشته اما نوشتن دغدغهی اصلیام درزندگی است و یک دلمشغولیِ همیشگی. هرکدام جایگاه جداگانهای برایم دارند. اما اگر روزی مجبور به انتخاب شوم قطعا به کاری که دلمشغولی اصلیام باشد میپردازم.
* مضمون داستان بعدیتان را انتخاب کردهاید؟
بله البته نگارش داستان را هنوز شروع نکردهام. آخرین قصه درباره دو گروه از زنانی است که بعد از جدایی خودخواسته یا ناخواسته از همسرشان، با اینکه شرایط یکسانی با هم ندارند اما در ورطهای از مشکلات گوناگون گرفتار میشوند. تلاش دارم در این داستان، موضوع را از منظر روانشناسی و جامعهشناختی بررسی و روایت کنم.