یادداشتی به مناسبت 14 تیرماه؛ روز قلم
* سهیلا قربانی
هر چیزی در جهان تاریخچهای دارد حتی اگر تاریخ زایش آن، محل اختلافِ علما و انگیزهی وجودیاش در هالهای از ابهام فرورفته باشد. یکی از همین چیزها مدادپاککنهایی است که به نظرم در این سالها اگر نگوییم تاثیراتش از جنگ نرم بیشتر بوده، کمتر هم نیست. همین ابزاری که وقتی کوچکتر بودیم برای داشتنش سر و دست میشکستیم. غافل از اینکه سرگرم قربان صدقه رفتنِ آلت قتالهای بودیم که قرار بود گریبانگیر بسیاری از قلم به دستانِ آینده شود.
فلسفهی وجودی مدادپاککنها، اعتراضی بود به پاککنهای فاقد چسبندگی به مداد؛ که اتفاقا تبحر ویژهای هم در گم شدنهای ناگهانی و پیدا نشدنهای طولانی داشتند. همین انگیزهای شد برای فراگیرشدن آنها. اما ما مدادپاککنها را فقط بخاطر پاککنِ سرشان میخریدیم. از شوق استفاده کردن از پاککنِ مداد، طوری خودمان را به بیسوادی محض میزدیم و اشتباه مینوشتیم که کمرِ ادبیات فارسی به درد میآمد. وسوسهای که به جانمان افتاده بود مهار نشدنی بود. دست آخر کاغذی که قرار بود سند سواد ما باشد، به کاغذی چرک و سیاه تغییر حالت میداد.
با داشتن مدادپاککنها، غلطهای املایی فاحشی در تاریخ ثبت کردیم و در حساب و کتاب ریاضی، خودمان را به کوچهی علی چپ زدیم تا بزرگترها به ما اجازهی استفاده از پاککنِ آن را بدهند. اما بزرگتر که شدیم دیگر نیازی به اشتباه نوشتن نداشتیم تا به دنبالش اجازهای صادر شود. با این وجود انگار چیزی درون ما رخنه کرده بود. دیگر عادت کرده بودیم به اینکه بنویسیم و اصلاح کنیم؛ حتی اگر اشتباه ننوشته باشیم! و از همان زمان بود که اولین نشانه های خودسانسوری را در خود کشف کردیم.
با این تفاسیر، اگر روزی وسوسه به جانتان افتاد و به دنبال پیدا کردن ریشهی این عادت رفتید، منتظر دیدنِ تصویر آشنایِ پاککنِ چسبیده به مدادی باشید که با جثهی کوچکش در گوشهای لمیده و منتظر است فاتحهی قلم و قلم به دست را یکجا بخواند.