ابوالفضل مجیدیان در حوزهی نقاشی و نویسندگی فعالیت میکند و مجموعه داستان «زندگی مهتاب» تازهترین اثرِ او در حوزهی نویسندگی است که به تازگی توسط نشر روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده است.
«زندگی مهتاب»، «نیمهی پنهان»، «یک گل سرخ»، «روزگار سگی ما»، «هر چه میبینم بدآهنگ است»، «زنی در قفس»، «زن دوم»، «من دختر به شاعر نمیدهم»، «زنگ انشاء»، «آقا مراد»، «حکایت آن مرد ژندهپوش»، «پدر پرویز»، «پیرمرد و گرگی»، «آن پاییز» و «حیدر و کاکلی» عناوین داستانهای این کتاب هستند.
مجیدیان به انگیزهی انتشار «زندگی مهتاب» یادداشتی نوشته است که در ادامه میخوانید.
آوا و نغمهی پرستوها و بلبلان، پیوسته در روح و جان من نغمهسرایی میکنند و مرا به رویاها و سرزمینهای باشکوهی میبرند که مالامال از زیبایی و رنگ و بدیعترین مناظری است که دست بشر در عالمِ واقع نمیتواند بیافریند و این هنرمندان و نگارگران هستند که اینچنین رویاهایی را میآفرینند و جانکاهترین و غمآلودهترین لحظههای زندگی من مربوط به زمانی است که بخواهم واقعگراییِ غمآلود و خشن زندگی قهرمانان داستانهایم را به تصویر بکشم و این دو جهان درونی را که در تضاد با هم هستند آفریدن، چه بسیار غمافزاست.
و اینگونه است که طبیعت دو قلم به من ارزانی داشته، قلمی برای نوشتن و قلمی برای نقاشی و نگارگری.
هرچند که در این مسیر، رنجها و ترانهها و آواهای غمآلودی بر روح و جان من ریشه دوانید اما شاید تقدیر اینگونه بود که من زندگی مردمانی را بنویسم و به تصویر بکشم که زندگیشان ساده و بیپیرایه است، نه سودای جاه و مقام دارند و نه در پی مقام و منزلتی اجتماعی هستند و شاید تنها سهمی که از زندگی میخواهند همانا آن است که سرود زندگیشان دستخوش ظلم و جور آدمها نشود. مردمانی که در عین سادگی، باشکوه زندگی میکنند.
و دیگر سخن اینکه، این داستانها حاصل رویاهای من نیست. شاید بطور خواسته و یا ناخواسته من با بسیاری از قهرمانان این کتاب زندگی کردهام (به مانند حیدر و کاکلی در یکی از روستاها) و یا از دور و نزدیک زندگی آنها را دیده و لمس کردهام و آشنایی داشتهام (مانند زندگی مهتاب) و یا پیرمردِ داستان «پیرمرد و گرگی» که در زندگی واقعی در باغهایِ زیردست کوهپایههای اراک باغبانی میکرد یا داستان «زنی در قفس» که زندگی تلخ و اندوهبار یکی از شاگردانم در کلاسهای نقاشیام بود و یا داستان «هر چه میبینم بدآهنگ است» که زندگی زنی بود عاشق پیشه که چند سال قبل فوت کرد. اما «زندگی مهتاب» جانم را به آتش کشید. به همانگونه که هرگاه به یاد سکوت و رنج باشکوه «حیدر» میافتم تمامی روح و جانم با زندگی غمبار او در هم میآمیزد و رنج میبرم.