حقا
که مرا دنیا بیدوست نمیباید
با
تفرقه خاطر دنیا به چه کار آید
"سعدی"
زنان
و مردان در تعامل با یکدیگر معناساز میشوند. در این میان آینده است که معنای گذشته
را رقم میزند. از این رو است که امروز میتوان نسبت به هزینههای نابرابری و سلطهطلبی
خود بر دیگری در فرهنگ مذکر آگاهی یافت و برابری و استقلال و آزادی زنان و مردان
را دستمایه تحقق توسعه پایدار نمود. التفات به این دقیقه، برههای از خودآگاهی
تمدنی است که فراتر از آگاهی وارد جامعه میشود و فراتر از اکنون بلافصل، قدم به
گذشته و آینده میگذارد. این اختیاری است که عصر جهانی شدن به اتکای تجربه
مدرنیته و عملکرد دولت رفاهی، پیش پای شهروندان زن و مرد نهاده و زنان و مردان
مستقل و آزاد و همبرابر آن را بر پایه مشارکت در تعیین سرنوشتشان پی میگیرند.
فهم
زنان و مردان از مفیدیت همبرابری و آزادی و استقلال با طرح و اجرای مشارکت مدنی
توام میشود و پیامد توسعه پایدار را بار میآورد. این فهم مبین اختیاری است که
زنان و مردان در هنگام برساختن زندگی از آن آگاه میشوند و بر این پایه از
سودمندی مشارکت در قانونگذاری و اجرا و نظارت اصلاحیش نسبت به یکجانبهگرائی و
تمامیتخواهی و مطلقگرائی منتفع میگردند. در این شرایط هر اختیاری برای
بودن، اختیار شخص دیگر را میخواهد و از اجماع زنان و مردان معقولی حکایت دارد
که مشارکت مدنی را بر میگزینند تا وفق ضوابط کلیت پذیر عمل کنند. زنان و مردان
در این مقام چونان غایتی فینفسهاند که حاکم و محکوم خویش بوده و در عین وضع
قانون برای خود و دیگری ضمنا تابع آن نیز هستند تا در قبالش مسئولیتپذیرند.
آگاهی
با امکان فراتر رفتن از خودش و درک واقعبودگی یا واقعسازی به زنان و مردان
شهروند اجازه میدهد نسبت آگاهی یکدیگر را در گفتمانهای مدنی دریافته و تعارض
اختیارات ناهمساز را در تلاقی نگاه انتخابی به همدیگر رفع کنند. آگاهی این زنان و
مردان از اختیار و مسئولیت در عرصه عمل آزاد و خواست مستقل میزاید که هستی خام
یا سلطهطلبانه را نفی مینماید و معنابخش مشارکت میگردد. جامعه برخلاف هستی
واقعا وابسته است به این آگاهی زنان و مردان و انتخابی که آنان بر این پایه در
عرصه تشریک مساعی برای تمشیت سرنوشت مشترکشان مینمایند. این انتخاب
آگاهانه است که اختیار زنان و مردان شهروند را به نمایش مینهد و هستی را درون
نیستی نو میسازد و نمیگذارد خود به خداوندگار دیگری مبدل شود.
توافق
اختیارات انتخابی زنان و مردان میتواند وجوه شخصیت این شهروندان را مثل آزادی و
استقلال و همبرابری تبیین کند و در کشاکش با سرنوشت، راه خود را رفته و زندگی و
معنای جامعه را با استفاده از صور خیال و سلایق از نو کشف کند و تاریخ رهائی را
رقم زند. خود که سلطه بر دیگری را جاهلانه پیش گرفته، چون از دل اَعمال تقویم
کننده تعامل و جریان پیوسته تجدیدشونده آگاهی در جهان مشارکتی باز آید، خودآگاهی
همبرابری در فضائی لیبرالدمکرات پیشه میکند. این خود در مییابد که یکسان
ماندن در نبود دیگری مستقل و آزاد و همبرابر، وحدت آگاهی را تا حد مرگش تهدید میکند
و نمیگذارد بشریت و انسانیت به منصه ظهور رسد.
احساس
دلهره از تبدیل نیستی به هستی و تقبل بار معناسازی زندگی اما میتواند از راه
معاضدت زنان و مردان برطرف شود. دلالت نگاه دیگری در انتخاب نگاه به خود است که از
این حیث آدمی را از حس تحت نظر بودن و کنترل شدن خلاص میکند و خود و دیگری را
آماده نوسازی زندگی میسازد. عاطفه از این حیث بر غنای عقل تکیه دارد؛ زیرا
رفتاری غایت نگرانه را میرساند که صرفا برآیند فرعی و بیمعنای حیات عقلانی
گذشته یا وقفههائی در این حیات نیست. عاطفه چون از یک سو به سمت ارزیابی وضعیت
نابرابرسالار و از طرفی تلاش در تحقق بیسالاری جهت گیرد، رابطه میل و عقل را
بهبود میبخشد و با تخیل به نوسازی مشارکتی آن در غیابش حکم میدهد. این بدان جهت
است که انسان گرچه فعلیتبخشِ "نیست" مینماید؛ اما
بنیاد بالقوه نیست در هستی است.
جنسیت
بر این مبنا نوعی حلقه اتصال در رابطه اجتماعی و نه صرفا پدیدهای در کنار سایر
پدیدهها است که موضوعی برای تجربه آگاهانه در مناسباتی معنادار با دیگران
بنماید. همانگونه که بی دیگران نمیدانیم کیستیم، خود نیز بدون آنها و مشارکت
واقعیشان نمیتواند خود شود و خودیابی حاصل کند. شرط این دریافت آن است که
بدانیم خود صرفا منظری است که چون با نگاه دیگری تلاقی کند، معنادار میشود. این
نگاه معنیدار نیز از مشارکتی سرچشمه میگیرد که نشان میدهد خودمان را از چشم
دیگری میبینیم.
قدرت
شرایط البته اختیار مطلق را مشروط میکند. فهم وجودی خود و دیگری اما میتواند واسطه
طبقه و فرد به منظور درک آدمی و جهان اجتماعیش باشد. لذا فلسفه مشارکت از فهم
مشارکت تاریخی زنان و مردان در تعیین سرنوشتشان خبر میدهد که از یک سو شرایط
انتزاعی تولید را در بر میگیرد و از طرفی از این اعیان به سرچشمههایش در سرگذشت
افراد باز میگردد. این فرایند به همدلی چونان قرار دادن خیالی خود به جای دیگری
و در پرانتز نهادن عواطف در تمایز از همدردی و بیزاری متکی است. چنین است که امر
زیسته میتواند جایگزین آگاهی شود و تا روندهای درونِ آگاهی را در بر گیرد که به
صورت عقلگریز و مبهم و بیحساب و مقصود تجربه میشوند که همزمان حاضر و غایبشان
میسازد و امور آگاهانه و ناآگاهانه را شامل میشود. بدینسان امر زیسته مشارکت
نه تنها از شناخت پیشاتاملی فراتر میرود، که به آگاهی از منافع تشریک مساعی بیسالارانه
در تحقق تمدنی مترقی میانجامد.