* دکتر عباس محمدی اصل
«حتی در اجتماع نیز زمانیکه امکان دسترسی به داور قانونی فراهم باشد، اما بیعدالتی و فساد دستگاه عدالت باعث بازماندن شخص از استیفای حقش شده باشد، مشکل است تصور کرد وضع موجود، وضعی غیر از وضعیت جنگی است؛ زیرا زور و تجاوز از جانب هرکس که باشد، زور و تجاوز است؛ خواه این ستم توسط یک متجاوز انجام شود و خواه توسط کسانی که منصوب به جهت اجرای عدالتند؛ چون منظور از ایجاد دستگاه قضا، پشتیبانی و جبران خسارت فرد ستمدیده و کسانی است که با کمک قانون، تحت لوای قانون هستند. پس هر جا چنین امری محقق نشود مثل این است که به ستمدیدگان اعلان جنگ شده است؛ به آنهایی که هیچ پناهی در زمین ندارند و تنها وعدهای که به ایشان داده میشود، دادخواهی در آخرت است.»
"جان لاک"
مردان چون بکوشند زنان را تابع قدرت مطلق خود سازند، خود را در وضعیت تخاصم با آنان قرار دادهاند؛ زیرا در صورت منقادسازی زنان میتوانند جنس دوم را رام خویش کرده و با او هر آنچه بخواهند کنند و حتی در صورت تمایل و علیرغم همه ارزشهای ناظر به عدم اتلاف اموال، نابودش نمایند. اسارت زنان در چنبره قدرت مردان جز سلب آزادی و سایر حقوقشان معنی نمیدهد و صرفا مترادف بردهسازی آنان است. زنانی که هنوز نسبت به قدرت مذکر شرطی یا از خودبیگانه نشدهاند، برای حفاظت از خویش میکوشند از یوغ قدرت رها شوند و با هر کس که آزادیشان را سلب کرده، خصومت ورزند؛ زیرا آزادی است که ضامن بقایشان مینماید و هر کس درصدد بردگی آنان برآید، خود را در وضعیت تخاصم با ایشان نهاده است. سالب آزادی زنان یقینا در پی گرفتن تمام نعمات دیگر از او هم هست؛ زیرا آزادی اساس همه نعمتها است و مرد در سلب آن به ایشان اعلام تخاصم کرده است.
تخاصمی چنین جز نفرت و ویرانی به بار نمیآورد. مردانی که به عمد یا به سهو یا از روی برنامه و گاه به تعجیل به این تخاصم نسبت به زنان میگرایند، قاعدتا با واکنش زنانی مواجه میشوند که حیاتشان در معرض تجاوز ایشان قرار گرفته است؛ زیرا به دور از عقل و انصاف مینماید که کسی زنده باشد و حق نداشته باشد تهدیدکننده حیاتش را نابود سازد. در ضرورت صیانت حیات و حفظ جان و تامین بقای انسان بیگناه اعم از زن و مرد تردید نیست و این درست مانند مواجهه با حیوانات درنده است که به لحاظ بیبهرگی از عقل و تبعیت از قانون زور و تجاوز، جز با مرگ سزا نمیبینند. حتی کشتن سارق علیرغم عدم وارد آوردن آسیب به صاحبخانه نیز واجب است؛ زیرا میکوشد قدرتش را در ورود بیاجازه به خانه و یغمای اموالش بر او مسلط سازد و این در حالی است که در منقادسازی و نفی آزادی او محق نیست و این میتواند بهانه ربودن هر چیز دیگری هم از وی باشد. مردانی که چنین به زنان اعلام تخاصم میکنند، با تجاوز به حقوق ایشان سزایی جز این ندارند.
صلح، خیرخواهی، همکاری و همیاری میان زنان و مردان هنگامی به جای جنگ و عداوت و کینتوزی و زورگویی مینشیند که آنان به نحو همبرابر در تعیین سرنوشت مشترک خویش مشارکت ورزند. در اینجا وجود عقل حتی در غیاب هر پیشوایی میتواند حاکم بر زندگی همبرابر آنان باشد. این در حالی است که در حالت تخاصم، زنان نسبت به مردان زورگویی پیش گرفته و خود نیز چنان در مقام داوری مینشینند که استمدادی به زنان از این ناحیه متصور نمینماید. در این صورت نیز زنان حق دارند به مقابله با متجاوز برخاسته و از حقوقشان دفاع کنند؛ خصوصا که اصلا قانونی نیز در حمایت از آنان وجود ندارد.
فشار زور زمانی از بین میرود که تخاصم میان زنان و مردان نفی شود و این امر در گرو آن است که آنان به عنوان اعضای جامعه به نحو برابر در پیشگاه قانونی قرار گیرند که به نحو برابر در تدوین و اجرا و نظارتش مشارکت داشتهاند. تنها در این حالت است که زنان میتوانند همچون مردان برای آسیب وارده به خویش تقاضای تودیع خسارت کنند و از ضرر آتی متجاوز جلو گیرند. در غیر این صورت گویی قانون جنگل حکمفرما است که در آن توسل به داور و قانون ممکن یا مفید نیست و لذا زنان سوژه تعرض حق دارند به نابودی متجاوز برخیزند، مگر آنکه او تقاضای صلحش را با جبران خسارات وارده و تامین امنیتش در آینده از حیث ایجاد زمینه مشارکت همبرابر در قانونگذاری و اجرا و نظارت بر آن ضمانت نماید.
انتخاب زنان به عنوان اعضای پارلمان، تازه شروع همبرابری است؛ زیرا سپس لازم است آنان همچون مردان امکان دسترسی به شغل قضاوت هم داشته و ضمنا بیعدالتی و فساد بورکراتیک نیز مانع از آن نشود که بتوانند حقوق خود را استیفا نمایند. در غیر این صورت باز هم تجاوز و زور به شکل نهادینه و سیستماتیک توسط منصوبان و مجریان عدالت یا دستگاههای قضا و تقنین و جبران خسارت فرد ستمدیده جز واکنش خصمانه ستمدیدگان بر نمیانگیزد و بیپناهی آنان در زمین با وعده و وعیدهای مینوی جبران نمیشود. در این صورت سرمایه گذاری برای آگاهیبخشی به زنان و مردان در حوزه ابعاد سلبی و ایجابی آزادی ضروری میگردد و این امر هم محتاج ارزش افزودهای است که از ناحیه همیاری صمیمانه و همبرابر مردان و زنان حاصل آمده و فرهنگی را معرف صحت و حجیت این برابری تقریر کرده است.
وقتی در زمین میتوان با مشارکت اعضای جامعه اعم از زنان و مردان و صرفنظر از توسل به حوالتهای مقدر در قانونگذاری مشارکت کرد و آنها را به داوری و ستاندن داد مظلوم گماشت، نه تنها امکان تشکیل جامعه فراهم میآید؛ بلکه همیاری وجدانی زنان و مردان به منزله کنشگران واقعی جامعه، زمینه نوسازی و ترقی تمدنی آن را نیز رقم میزند و پاسخگو بودن در قبال گفتمانهای همگانی و خرد جمعی از پاسخگویی به نزد برترین داور به روز حشر هم بسنده است.
تشویق و تنبیه و شرطیسازی زنان برای انقیاد مذکر یا سرکوب زنان خودآگاه و استفاده از آنان چون وجهالمصالحه نمایشهای بینالمللی و کسب امتیازات ملی یا شریک زندگی را به تظاهر و دشمنی میکشاند و مادر و خواهر را محتاج حمایت و نظارت دایمی میسازد که هیچیک از اینها نیز مقدور مردان نیست. در نبود همیاری واقعی و صادقانه و صمیمانه آنان برای ارتقای زندگی نیز اساسا فرصتی برای تامل و خودآگاهی جهت تجربه همبرابری و ترجیح مزه آن بر هر نابرابری متصور نیست. به علاوه تصویر معوجی که مرد در آینه چنین هویتی مییابد و میبیند و به تفسیر مینشیند، از تکوین شخصیتش جلو میگیرد و حداقل این است که نسلی بیهویت روی دستش می گذارد که صغارت و تذکارش همچون مخدَرَات بسی هزینه دارد و مانع هرگونه نوسازی جریان زندگی است. چنین است که از این فراز مارکس غافل نتوان شد که «با اسارت زن، هیچکس بیش از مرد تنبیه نمی شود.»
نویسنده : دکتر عباس محمدی اصل
درح خبر : 1394-07-16
بازدید : 6916