محمدرضا مرزوقی: «با خبرنگاران دوست نشو، میشوی دل نبند و دل میبندی به عاقبتش بیندیش»
توصیهای به خودم، به بهانهي روز خبرنگار
به اقتضای کارم همیشه با جماعت خبرنگار در ارتباط بودهام. لااقل از سال 78 به بعد که هم با برخی روزنامهها کار میکردم و هم کتابهایم در روند چاپ و نشر قرار داشتند و به واسطهی آنها دوستان خبرنگار در برخی خبرگزاریها و نشریات لطف میکردند و گفتگویی یا خبری از کتابهای تازه و کار تازه میگرفتند.
به یمن همین خردهکاریها در نشریات، دوستانی همچون جان در میان خبرنگاران داشته و دارم که لحظات خوشی از زندگیام یا با آنها گذشته یا به واسطه آنها رقم خورده است. هنوز به این خاطرات خوشم و گاه با آنها اکنونِ خالیام را پر میکنم. خالی به این دلیل که وقتی فضای کاری امنیت نداشته باشد خواهناخواه فضای ارتباطات هم از میزان امنیت و ماناییاش کاسته میشود. بسیاری از این دوستان در کوران حوادثی که در این سالها همه شاهدش بودیم یا دست از کار کشیدند یا مجبور به ترک وطن شدند یا در پیچوخمهای زندگی چنان سردرگم ماندند که من حالا باید چراغ به دست کوچه به کوچه و خیابان به خیابان و نشریه به نشریه را جستجو کنم بلکه آشنایی به چشمم بیاید و گاه مایوس و خسته از این جستجوی نافرجام به خود بیایم و از خود بپرسم «دوستان من کجا هستند؟» و دل خوش کنم به این امید و آرزو که «روزهاشان پرتقالی باد!» چه در کنج عزلت، چه در هجرت ناخواسته و چه دور از جان در گوشهی ... بگذریم.
سالهای حادثه و نگرانی حالا پشت سر گذاشته شده و از این طوفان گرد و غباری به جا مانده. امیدوارم دیگر هیچ طوفانی چنین دوستانی را نه از من که از هیچ کسی که دلی دارد و این دل ناخواسته وابسته میشود، دریغ نکند.
حالا از پس این سالیان فقط یک توصیه برای خودم دارم: «با خبرنگاران دوست نشو، میشوی دل نبند و دل میبندی به عاقبتش بیندیش.»