روایت اسطوره ای «حوا و خوشه ی گندم» , در نگاه نخست روایت ساختار شکنانه و تحول خواهانه ی انسان در بند در جهان اسطوره است و به درازی تاریخ فکر و رفتار نوع بشر در عبور از خط قرمزهای تعریف شده و محدود کننده ی قدرت نامحدود قدمت دارد.
ماجرای اصلی رمان ولی اینجا نه عشق ممنوع و نه دسترسی به میوه ی ممنوع آن است که به رخدادهای اصلی داستان شکل می دهد و مزیت اصلی داستانهای اسطوره ای و ماجراهای تلخ و شیرین متصل به آن است...بلکه فراتر از آن , قرار است به چشم انداز جهان نامشکوف و ناشناخته ی آرزوها و انتظارات زن اصلی داستان (غزاله ) بیانجامد و او را در فرا رفتن از سنت ها و قراردادهای نابرابر ایلی عشیره ای یاری برساند . روابطی بر مبنای تسلیم محض در برابر بی حقوقی زن در نظام ارباب شوهر ( کنیز و رعیت جنسی شوهر ) و در این داستان به شکل روابط همسر و ارباب (غزاله و سالار محمد)که بن مایه ی اصلی داستان قرار گرفته است و غزاله را به توفان شروع داستان در لوکیشن فاجعه بار فرار با ادریس در شبی توفانی و سیاه و به مقصدی نامعلوم در دریای مرگ می کشاند .
اوج نگاه تلخ نویسنده در این لوکیشن و توضیحات بعدی در فصل های آتی , نشان دادن تراژدی انتخاب در چنین جوامعی است .... انتخاب مرگ و عبور از موانع ویرانگر مرگ برای شکستن مرگ! غزاله زنی زیبارو و دوستدار زندگی دلخواه از راه انتخاب است و در شرایط دشوار مناسبات ایلی حق هیچگونه انتخابی ولو انتخاب نام فرزند به او داده نمی شود . او حتی برای عبور از سد شوهر و اریاب نیز هیچ معشوقی ندارد و اگر در آن شب سیاه و توفانی به سمت ادریس می رود و از او کمک می خواهد , عشقی از طرف او در کار نیست و ادریس در نظرش تنها نشانه ی جهان ناشناخته و نامکشوف ذهنی اوست تا از سد و مانع عشیره عبور کند و در این راه در همان قدم اول ادریس را هم به گرداب مرگ می اندازد. غزاله ولی دست خالی وارد میدان نبرد نابرابر نشده است و قرار نیست تنها بازنده ی ماجرا باشد ....زیبایی او زبانزد مردان و بزرگان ایل است و دسترسی به او مایه ی فخر و سربلندی ریس ایل و قبیله( نماد تسلط نظام ارباب شوهر). غزاله دست به کار می شود و با شکستن و انهدام جسمیت خود , قلب نظام ارباب شوهر را نشانه می رود و با قدم گذاشتن در رابطه ای ممنوع ( به خواست ادریس در گذشته ) حیثیت و اعتبار نظام نابرابر را در هم می شکند و با این انتخاب ویرانگر به تراژدی فقدان قوه ی انتخاب در نظام غیر منتخب ارباب شوهر خاتمه می دهد . غزاله با فنا کردن زیبایی و زنانگی شگرف خود برای شکستن قدرت نامحدود ارباب و مرزهای ممنوعه اش به آغوش مرگ می گریزد...
فرو رفتن درآغوش مرگ و کشتن زیبایی شگفتی که سالار محمد برای اثبات برخورداری از مزایای جهان مردانه اش , راهی یه جز تصرف و تملک آن نداشته است و با مرگ غزاله برای همیشه آن را از دست می دهد . بحران غزاله در این داستان بحران انتخاب است. بحران زندگی و فرو در رفتن در آغوش مرگ برای نجات دادن زندگی . اندیشه.... لیل .... ( دو سوی مخالف جریان های سنتی و مدرن زنانه ی داستان ) و بقیه ی زنان داستان هم در آینده طعمه ی مرگ خواهند شد شاید راهی برای عبور از شرایط نابرابر حاصل شود و فرزندان خود ( آدم و حوا ) را از تمام تابوها و مرزهای کشنده ی نظام شوهر ارباب عبور دهند .... چون وقتی خوشه ی گندم مسموم است , در همه تولید سم خواهد کرد و تا زمانی که میوه ی دانایی با خوشه ی مسموم جایگزین نشود , نه سالار محمدها و نه مرتضی ها و نه ادریس ها و نه حتی ادریس ثانی داستان ( مردان داستان ) هم از گزند مرگ در امان نخواهند بود . رمان از زاویه دید دانای کل نگاشته شده است و گاه ذهنیت نویسنده بر اعمال و افکار شخصیت های داستان سایه انداخته است , به طوری که توصیفات روانشناختی و فردیتی شخصیت ها دچار لغزش ذهنی ناخواسته ی نویسنده شده است و علیرغم درونمایه ی دینامیک ماجرای داستانی.... گره ی ناگشوده ای ندارد. ولی توصیفات بکر و قدرتمند داستان به صورت ماجراهای موازی و تداخل زمانی شخصیت ها به شیوه ی فیلمهای سینمایی از مزایای تکنیکی قابل اعتنا در اجرای داستان است .
درح خبر : 1393-01-18
بازدید : 6870