سهيلا قرباني: گزارش صد روزه دولت از زبان رييس جمهور در رسانه ملي، واكنش هاي زيادي در پي داشت. طرح مسئله آشتي دولت با فرهنگ موضوعي بود كه همچنان بسياري از اهالي فرهنگ در گفتگوها و نقل قولهایشان به آن اشاره دارند و گاهی حتی با نگاهی امیدوارانه از آن یاد میکنند؛نگاهی که ممکنست روندِ تولید آثار فرهنگی در کشور را دستخوش دگرگونی کند. محمدرضامرزوقی هم که در طول این سالها تعداد آثار ممنوع شده اش بیشتر از کتابهای چاپی بوده، در نامه ای که برای سایت انتشارات روشنگران فرستاده از ممنوعیتِ آثارش در شرایطی که هیچ توضیحی برای ردِ آنها داده نمیشود،گلایه کرد. در ادامه متن این نامه را میخوانید.
رییس جمهور محترم در گفتگویی که برای گزارش صد روزه دولت با تلویزیون داشتند به آشتی دولت با فرهنگ اشاره کردند. اشارتی که البته به دل اهل فرهنگ نشست. حتا اگر این اهل فرهنگ هیچ قهری با دولت نداشته باشد باز کمی خیالش آسوده میشود که در دولت فعلی حریم حرمتش حفظ میشود. لااقل اینکه شاید زیر ذرهبین بدگمانی دولتمردان متصدی امور فرهنگی نیست یا کمتر است. این اشاره رییس جمهور مرا به روزهایی برگرداند در دی ماه سال 87 که شش کتاب ممنوع چاپ در وزارتخانه ارشاد داشتم و از آنجا که اعتراضهای بسیارم در دوران مدیریت قبلی امور کتاب و کتابخوانی به جایی نرسیده بود و هر بار به کوچه علیچپ مسوولان وزارتخانه حواله شده بودم و کار به جایی رسیده بود که حتا دوستان مطبوعاتی اجازه نداشتند خبر ممنوع شدن کتابی در رسانههاشان منعکس شود و... سرانجام با آمدن مدیری تازه که ظاهر و البته رفتاری دوستانهتر داشت و لااقل اینقدر حرمت قائل بود که نیم ساعتی از وقتش هزینه کند تا مفهومت کند چرا و به چه دلیل کتابهایت ممنوع شدهاند و... به من رخصتی دادند تا به وزارتخانه بروم و با ایشان ملاقاتی داشته باشم. اینکه با خواندن فوتی و فوری برگههایی که بررسان محترم ارشاد از کتابهایم رونوشت برداشته بودند و مثلا موارد ممیزی و دلایل ممنوع شدن کتابها را شرح داده بودند دچار چه احوالاتی شدم و تعجبم از آن همه نکته بینی منفینگرانه به آثاری با موضوعات مختلف و دیدگاههای متفاوت تا چه اندازه بود بماند. اما یادم است وقتی آخرین سوالم را که در نهایت ناامیدی و با آمیزهای از جدیت و مطایبه طرح کردم و از مسوول محترم پرسیدم "چرا مرا ممنوع کردهید؟" خیلی محترمانه لبخندی زد و گفت"شما رو ممنوع نکردیم. فکر شما رو ممنوع کردیم. طرز فکرت را عوض کن تا به کتابهایت مجوز بدهیم." جوابم به این حرف او فقط این بود که"شش ماه دیگر که شما نیستید و نفر بعدی بیاد و باز همین حرف شما را بزند، باز هم باید فکرم را به سلیقه مدیر بعدی تغییر بدهم؟ با این گربه رقصانی که نمیشود کار کرد!"
البته پیشگویی من تقریبا درست از آب در آمد و شش ماه بعد با آمدن وزیر تازه آن مدیر راستگو رفت و مدیر بعدی که بسیار جوانتر بود حتا آنقدر حوصله یا فرصت نداشت، یا ما آنقدر حرمت نداشتیم، که نشد دیگر برای اثبات بی گناهی آثار ممنوعهام با او دیداری داشته باشم.
آثار من ممنوعه ماند و هنوز که هنوز است حتا حالا که با دولت قهری ندارم که نیاز به آشتی داشته باشد همچنان ممنوع ماندهاند. البته من شاید از ضخامت پوست یا شاید به قول قدما دل خوش یا هر چه اسمش را بگذراند سریعالقلمتر از قبل شدهام. حتا اعتراف میکنم به یمن سختگیریهای سلیقهای و غیراصولی دو دولت پیش از این صریح القلمتر هم شده باشم. اما این صراحت کی به زیور طبع آراسته شود نه من میدانم و نه مسوولان محترمی که در سمت وزیر و معاون و مدیر کل و... بر اریکه آن وزارت خانه عالیه تکیه میزنند. بهرحال تعارف که نداریم، همهی ما وقتی مینویسیم با یک برنامه از پیش تعیین شده خودسانسوری دست به قلم میبریم. یعنی بخشی از خلاقیت نویسنده باید صرف این شود که چطور تنگناهای ممیزی را دور بزند. گاهی بی خیال این برنامه ریزیها فقط برای خودم می نویسم و باید اعتراف کنم به لذتش میارزد.
اما موضوعی که میخواهم به آن اشاره کنم بحث ممیزی یکی از رمانهایم است که اتفاقا آن روز دیدار با مدیر کل اداره کتاب و کتابخوانی هم بسیار مورد مناقشه بود. کتابی درباره قتلهای ناموسی در جنوب کشور که البته به مسائل دیگری نیز میپرداخت. مسائلی مثل کمبودهایی که در برخی شهرهای جنوبی کشور از جمله آبادان و خرمشهر مردم با آن مواجه هستند و قیاس بین دو جور تعصب که یکی روستایی و عشیرهای است و به قتل دختری جوان منتهی شده و دیگری تعصب مدرن شهری که به شکلی دیگر شخصیت زن داستان را سر بریده است. البته با پنبه. بخشی از داستان هم به گذشته شخصیتها در سالهای اول انقلاب بر میگشت که سابقه آنها را با گرایشات سیاسیشان بررسی میکرد. گرایشاتی که البته دیگر از آن بریده و کندهاند اما همچنان مرورش میکنند. گیرم با نگاهی آگاهانهتر و منتقدانهتر. یکی از اتهامات رمان دفاع از آرمانهای این گروه بود. یا مثلا بررس کتاب اشاره کرده بود به همذات پنداری با این گروه. گروهی که سالها پیش از این و وقتی که من فقط سه یا چهار سال بیشتر نداشتم از هم پاشیده بود. یادم است همین موضوع را به آن مدیر محترم گفتم و اشاره کردم که با این نگاه به آثار نویسندگان میتوان هر نویسندهای را به چیزی متهم یا لااقل وصل کرد و اینکه این نگاه درست نیست. حتا یادم است از جهان رمان گفته بودم که با سیاست و ایسمهای سیاسی تفاوت دارد و رمان سعی دارد به انسان و وضعیت او بیندیشد تا اینکه از آرمان خاصی دفاع کند که اصلا کارش این نیست. یا لااقل کار من این نبود. حرفهایی که البته چندان در حوصله تنگ مدیر نمیگنجید اما با صبوری سعی میکرد کمی از آنها را بشنود. البته من نتوانستم مدیرکل را مجاب کنم، یا او نمیتوانست مجاب شود. گاهی فقط برای مجاب نشدن بحث میکنیم. نه او طرز فکر مرا تغییر داد و نه من قرار بود چنین کنم. اصلا قرار نیست اینطور باشد. اما خوب است به هر طرز فکری، اگر مخالف با حق آزادی نباشد، اجازه بروز بدهیم. به ما که این اجازه داده نشد. هنوز هم نشده. اما تراژدی ماجرا وقتی برایم همچنان ادامه پیدا کرد که چند وقت پیش ناشرم (شهلا لاهیجی) مرا به دفترش خواست و گفت که در وزارت ارشاد جلسهای برای همان رمان داشته و دوباره همان حرفها و همان حدیثها. یا به قول خودش آش همان آش و کاسه همان... بگذریم.
جناب رییس جمهور! من قهری نداشتهام که نیاز به آشتی داشته باشد. وقتی حرفهای شما را در روزهای قبل از انتخابات درباره فرهنگ شنیدم و خواندم، با تمام بدگمانیها که بسیاری دیگر مثل من داشتند، تصمیم گرفتم به شما رای بدهم. من همان روز با صندوق رای آشتی کردم و طبعا قهری با دولت تازه و رییس جمهور تازه نداشته و ندارم. اما نمیدانم چرا تراژدی من همچنان ادامه دارد. نکند آن مدیر کل محترم به راستی راست میگفت که باید طرز فکرم را عوض کنم تا اجازه بروز پیدا کنم؟ اما باز حرفهای شما را بهخاطر میآورم درباره رایها و نظرهای مختلف و باز امیدوار میشوم که بحث کردن حتا اگر برای مجاب کردن و مجاب شدن نباشد، لااقل میتواند گامی باشد برای قهر نکردن.
بازدید : 5640