سایت روشنگران: با تشکر از دکتر عباس محمدی اصل؛ جامعه شناس و استاد دانشگاه علامه طباطبایی که این مقاله را در اختیار سایت روشنگران قرار داد.
«ما از جنگهای مردان خستهایم، ما از نزاعهای مردان خستهایم، ما از رقابتهای مردان خستهایم،ما از جنایات و شرارتها و بیماریهایی که مردان بر ما تحمیل میکنند، خستهایم.»
«شارلوت پرکینز گیلمن»
** یکم
اجتماعات انسانی در عصر پیشاتاریخ به تدریج بر حسب مدیریت زنانه و وضع اصولی چون توتم و تابو توسط آنان از هرج و مرج در آمدند و مبدل به جامعهای مدنی شدند که به عنوان مثال مجامع شهری را دستمایه تمشیت امور وفق خرد جمعی مینمودند. مهاجران آریایی به منطقه میانرودان اما با تاسیس پارادایم مذکر، به هجرت دمکراسی از «کرت» به یونان و تبدیل مدنیت قانونگرای سومری به استبداد سلطنتی در شرق حکم دادند. خشونتی که از نشناختن «دیگری» توسط «خود» در این هر دو منطقه بروز کرد، نه تنها اجتماع بسته در غرب و اجتماع کاستی در شرق را بنیاد نهاد؛ بلکه هزینهای گران تا تبدیل عقل مذکر به خردمندی و طلوع خرد دوجنسیتی در عصر جهانی شدن متحمل شد. طلیعه این روشنگری آن هنگام بر آمد که به قول ویلیام تامسون مشخص شد: «نظام مردانه، نظامی است مبتنی بر تزویر و ریای تحکمآمیز و آمرانه که خودِ مردان اسمش را می گذارند اخلاقیات.»
** دوم
فرهنگی که توسط زنان در عصر پیشاتاریخ بنیاد نهاده شد، در پارادایم مذکر به حیلتی مبدل گردید که عقل برای رهایی از شر آن به دامن مستی و عرفان و زهد یا پروتستانتیسم و وابستگیهای مسلکی پناه برد. معهذا برتری سرعت پیشرفت فرهنگ مادی به فرهنگ غیرمادی چونان دستاوردی زنانه، سبب تشفی روحیه سوداگرانه مدرنیته بواسطه استخدام زنان پس از ارائه دانش و مهارت به آنان جهت کار موثر و کارآمد بر پایه قراردادگرایی فراهم آمده از عصر روشنگری گردید.
این امر با افزایش استقلال و آگاهی و توان چانهزنی زنان همراه شد و همبرابری مدنی را از عرصه عمومی به عرصه خصوصی کشاند. ناسازگاری حضور زنان در عرصههای عمومی و خصوصی دیگر با جداسازی تدبیر منزل و اخلاق و سیاست مدن قابل حل و فصل نبود و امکان نداشت بیمارهای روانی بشر را بدون بازگرداندنش به آغوش مادر و احیای اصل مادینه هستی تا حد برقراری توازن «یین» و «یانگ» به مانند دوران چین باستان، چشم داشت. چنین بود که اجتماع مذکر به تنش (Tention) و بحران (Crisis) و بینظمی (Disorder) افتاد و به بیسازمانی (Disorganization) گرایید. برای حل مشکل اما کسی چون «نلی لتیشا مونی مککلانگ» نیز پیشنهاد نمود: «از آغاز، این زنان بودهاند که پاکیزه ساختن هر چیز را بر عهده گرفتهاند و اکنون نیز اگر زنان وارد سیاست شوند، پاکسازی روزنهها و گوشههای فراموششده که غبار سالیان متمادی بر آنها نشسته، تحقق خواهد یافت و صدای خانه تکانی سیاسی در سرزمین ما به گوش خواهد رسید.»
** سوم
مقدمه بیسازمانی جنس- جنسیتی در دوره جدید، برابریخواهی جنبشهای زنانه با مردان بود. بروز این برابری در برخی کشورهای پیشرفته یا سازمانها و شعائر جهان سوم اما سبب تعارض آنها با نهادها و نمادهای سنتی مذکر گردید و سازگاری اجتماعی را تهدید کرد. نمونه این تعارض در جامعه معاصر ایران، نیمهفعال نگهداشتن شکاف جنسیتی است. در این تلاش مثلا حضور قدرتمند اولیه زنان در جنبش مشروطه تا آنجا تضعیف میشود که «مدرس» در یکی از نطقهای پیش از دستور مجلس وقت اعلام نماید: «هر چه در این موجود نگریستم، عقلی ندیدم.» سپس فرصت فراهم آمده حضور زنان در عرصه تقنین از سوی جریان مدرنیزاسیون حاکم که به تشخیص امکان بروز مفسده از سوی دینیاران منع شده بود؛ مجددا برای انقلاب سال 1357 شمسی توسط همین جناح اخیر به میدان فراخوانده شد و پس از تحقق پیروزی، حکم به بازگشت زنان به خانه و انجام وظیفه مقدس همسری- مادری داده شد.
اقتضای دوران جنگ برای زنان هم پر کردن پشت جبهه با انجام فعالیتهای اجتماعی- اقتصادی در غیاب مردان بود؛ اما پس از آن مجددا پرداخت مزد در قبال خانه داری و بچهداری مطرح گردید و حضور زنان در مناصب کلیدی و ورزشگاهها محدود شد و کار تا آنجا بالا گرفت که تعمیم ناپذیری صفت «رجال» در قانون اساسی به زنان برای انتخابات ریاست جمهوری با این کنایه توام شد که «یکی را به دِه راه نمیدادند، سراغ خانه کدخدا را میگرفت» و این هم البته همان زنی بود که «مرد از دامنش به معراج میرفت.» در چنین شرایطی به قول «کریستال ایستمن»، این ایده به ذهن رسید که «چگونه طرحی برای دنیا بریزیم تا زنان بتوانند در مقام انسانی خود قرار گیرند و فرصت یابند استعدادهای بینهایتشان را به روشهای بینهایت متنوع به کار گیرند، نه اینکه چون تصادفا جنسشان مونث شده، سرنوشتی محدود به یک زمینه از فعالیت یعنی خانهداری و بچهداری برایشان رقم زده شود.»
** چهارم
بازسازی نظم اجتماعی از این حیث محتاج یافتن سازمانی نو و تجدید سازگاری اجتماعی است. اصلاحات (Reform) ناشی از برنامهریزی برای نیل به توسعه پایدار اساسا جایگزین انقلاب (Revolution) چونان قیامی خشن و سریع و رادیکال علیه ارزشها بوسیله جناحی نوخاسته نظیر زنان علیه حاکمان و صاحبان امتیازات نابرابر نظیر زنان میشود تا تغییر در هنجارها از تغییر ساخت اداری به منزله نوسازی و تغییر اشخاص به منزله کودتا تمایز جوید. اگر اصلاحات نتواند تحقق خواستهای اجتماعی را نمایندگی کند، با بحران نفوذ مواجه میشود و اقبال اعضای جامعه به حاکمیت کاستی میگیرد و مردم آماده و پذیرای پرداخت هزینه تحولات رادیکال میشوند. از این حیث وسیله ایجاد جامعه مطلوب، صرف حقوق برابر در شرایط رقابت آزاد نیست؛ زیرا هنگامی که زنان و مردان در نقطه آغازین نابرابری قرار دارند، اصلا امکان تحقق برابری موقعیت متصور نیست. ایجاد نقطه آغاز برابر جنسیتی اما به چند زمینه نیاز دارد: ایجاد شغل برای زنان همچون مردان به ازای حق مالکیت و دسترسی به ثروت و سرمایه و بهداشت، رشد هویت فردی زنان و مردان مستقل در حریم مدنی ناشی از تضارب آراء اصناف و احزاب و تحت نظارت انتقادی سازمانهای غیردولتی، امکان گفتگوی آزاد زنان و مردان بر سر تمایزپذیری شخصیتی در قبال تفکیکپذیری ساختی جامعه، توجه به نقش فرهنگساز زنان در عین نفی فرهنگی آنان توسط مردان، التفات به سرککشیدنهای نشانگان انیمائی ضمیر ناخودآگاه در نمادهای انیموسی ضمیر خودآگاه، برقراری تناسب مشارکتطلبی جنسیتی مردسالارانه در سطح بینالمللی با انزواطلبی جنسیتی پدرسالارانه در سطح ملی و بالاخره پیامدهای ادخال فرامین مینوی در حرمتگذاری سنتی- روزمره مردان نسبت به زنان. در این صورت است که به قول «مری چرچ ترل» میتوان گفت: «ما بر این باوریم که میتوانیم شالوده نسل آینده را بر پایه اخلاق و درایت و قدرت پی ریزیم و این پایه چنان استوار خواهد بود که حتی اگر سیلابهای ممنوعیت و تعصب و اذیت و آزار همچون رگبار بر سرش فرود آید، باز پا بر جا ماند.»
درح خبر : 1392-09-11
بازدید : 7293