سهیلا قربانی: با تشدید فرآیند جهانی شدن در عصر حاضر، روابط و فعالیتها در عرصه ادبیات، شعر و فرهنگ در دو وجه مثبت و منفی دچار تغییرات و تحولات شگرفی شده است. شعر فارسی نیز در فرآیند جهانی شدن، موانع زیادی پیشِ رو دارد که برای عبور از آن نیاز به بررسی پیشینه شعر و وضعیت کنونی آن است. مهناز آذرنیا؛ شاعر و منتقد کشور در یادداشتی اختصاصی، فرآیند جهانی شدن شعر فارسی را مورد تحلیل قرار داده است. متن کامل این یادداشت را در ادامه می خوانید:
** میراث یک قوم
اگر فرهنگ را بعنوان میراث اجتماعی یک قوم از رفتارهای آموخته شده و سیستمهای ارزشی و شناختی آن جامعه بدانیم، بخش ساماندهنده هویت یک ملت با مرزهای مشخص، توسط فرهنگ آن قوم معین میشود. گردش پدیدههای ملی و هنری در مقیاسهای جهانی را یکی از خصوصیات جهانیشدن دانستهاند. به عبارت دیگر؛ کالای فرهنگی و زیربنایی یک کشور در مقابل ملل دیگر جهان، مورد استقبال قرار میگیرد و به عرصه و مصرف میرسد. به طور مثال نوعی از سینما، موسیقی، کتاب و درمجموع کل هنر و حتی رفتار در یک فرهنگ. مزید براینها در جهانیشدن فرهنگی، پیشرفت ابزارهای ارتباطی، هرچه بیشتر مرزها را از پیش پای بشر برمیدارد و میتواند صدا، نوشته، تصویر و انواع دادههای فرهنگی خصوصا در زمینه شعر را، در مجموعههای مختلف با اهداف و کاربردهای گوناگون ارسال یا دریافت کند.
** جایگاه ادبیات و شعر
شعر امروز ایران جایگاهی بالا دارد که به هیچوجه نمیتوان این پدیده عظیم فرهنگی را انکار کرد. چراکه این تحول درحال گسترش است. خصوصا در میان جوانان که به راستی چراغ راه آیندگانند. و خوشبختانه در این چند دهه اخیر شاعران ما با بهانهها و مصائبهای بسیاری رودررو بودهاند و در زمینه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و تحولات عمیق جامعه، پنجه نرم کردهاند و سینه به آماج حادثه سپردهاند و گاه نیز در چنبره سکوت ایستادهاند. فضای فرهنگی هنری و اندیشگی دنیای ابدی ما، تغییرات و دگرگونیهای بسیاری را پذیرفته و این تحولات تا حدودی توام با جابجایی ارزشها بوده است و تغییرات بنیادینی در الگوها و شمایلها و شباهتهای ادبی و هنری داشته است، و ماهیتی نوین به گونهای جدی پا در قلمرو ادبیات جهانی و پستمدرن گذاشته است. اما سوال بنیادین اینست که جایگاه شعر فارسی در جهان کجاست؟ قطعا پاسخگویی به این سوال نیازمندِ بررسی دقیق پیشینه شعر و قیاس آن با وضعیت کنونی شعر در ایران دارد. در ادامه نگاهی خواهیم انداخت به سرنوشت شعر از دیرباز تا امروز.
** سرنوشت شعر
با آغاز دهه شصت، سکوتی کسالتبار در میان شاعران ظهور کرد که این گسست فرهنگی، گرد رخوت بر سطور ادبیات ما فروپاشید اما خوشبختانه از دهه هفتاد تحول عظیمی در میان شاعران خصوصا شاعران جوان، نوپرداز و تا حدودی پستمدرن پدیدار شد و آن حال و هوای مایوسکننده جای خودش را به نوعی (مقاومت و امیدواری) تغییر داد و دامنه امکانات انتشار تا حدود مختصر مهیا شد که متاسفانه بخاطر بعضی مسائل و دگرگونیهای فرهنگی جامعه ادامه پیدا نکرد. دوران رشد شعر از دهه بیست شروع میشود با نقادی «نیما» در فرهنگ شعری، همچنین رشد و تکامل از سویی دیگر. سالهای 1325 تا 30 شعر در ادبیات ایران حالتی رمانتیک با فرم و فضای خاص همان دوره و همینطور با نگاهی اجتماعی، طنزآمیز و سیاسی با حالات و تصاویرهای گوناگون در محاطره است. فرم و صدایی مخصوص و مسلط، جهان شعر را احاطه میکند و به اقتضای چنین دنیایی، و خصوصا همزمان با تحولات اجتماعی و سیاسی که در سطح جهان و همینطور در سطح مملکت ما بوجود آمد، اندیشهها و افکار مترقیانه سیاسی و اجتماعی و ادبی پیدایش بعضی از شبکههای خبری (ارتباط جمعی مثل رادیو و تلویزیون) و پیدایش نشریات و نگرههای سیاسی دیگر، دنیای ادبیات ما را دستخوش تحولاتی تازه و مستدل قرار داد و گستره پهناور ظرفیت زبان و تسبیت معنایی و چندآوایی شکلی تازه به خود میگیرد و آنچه در این میان نمود میکند وجود نوعی مدرنیزه و تجدد در ادبیات است. اشتباه گرفتن رویکرد به زندگی سیاسی و رویدادهای زنده پیرامون، عنوان مایههای انگیزش خلاقیت و ارائه تاویل هنرمندانه از جهان، با هر نوع ادراک مثبت و تجربهگرا و واقعگراست. واقعگرایی در تمامی طیفهای متنوع خود، همواره متکی به حضور انسان بوده است. انسانی که در جامعه، روزگار میگذراند از جامعه تاثیر میگیرد و در جامعه تاثیر میگذارد و از مجرای این تاثیر و تاثر تحول میپذیرد.
** بیتفاوتیهای مطلق فرهنگی
مخاطبین جامعه و درکل «مردم» باید حق انتخاب داشته باشند. باید حرفهای اساسی در پیرامون فرهنگها زده شود. مردم حق این را داشته باشند که هرگاه نقصانی دیدند اعتراض کنند و اگر گناه جبران نشد و آنان از راه کج بازنگشتند، آنها را از مصدر کار پایین بیاورند. چراکه هنر خصوصا حوزه شعر بعنوان یک ایدئولوژی قابل بحث است. شعر در همهحال یک موضوع بزرگ سیاسی است در مقابل زندگی. در مقابل موجودیت، نمیتوان آن را نادیده گرفت و از این مباحث جدا کرد. از حوادث لطمه میبیند قویدل بیشتر موج دریا میزند پهلو به ساحل بیشتر از تهی مغزی کشد گودال در برآب را بهرهمند از نعمت دنیاست جاهل بیشتر مسئله دیگری که در مبحث شعر مطرح میشود، نوعی افراطگری و شلختگی در توزیع زبان شعری است. و همینطور نوعی تقلید و تاثیر از فرهنگهای پستمدرنیزم در ادبیات. ناآگاهی از اینکه این محدودیتها نسبت به حوزه ادبیات نماد و غلاف متفاوت به شعر بخشیده میشود و به احتمال بسیار، تخریب و متلاشی شدن بنیانهای نوین فرهنگی از درون و درهمریختگی رفتاری و گفتاری زبان ادبی که نوعی آنارشیک ناشی از ناسازگاری رفتاری هست که در این گرداب طنزآلود، عبور از بحران و هیاهوی مغلطه گران را به یقین دیدهایم که برخی از فعالان و نوجویان جوان از سوی شاعران پیشکسوت ادبی مورد سرزنشهای ادبی قرار میگیرند و شعرشان مورد انتقاد است که در وجه مشترک همه آنان ترسیم خط و نشان دادن مقوله پیچیده در شعر امروز ماست.این متفاوت بودن به اصطلاح مدرناندیشی را جایگزین کل قواعد فرهنگی کردهاند و به این ناهنجاریهای ادبی، عنوان پستمدرن دادهاند و نماد شرایط زیستی و فرهنگی را در تهاجم ارائه میکنند و با تعریفپذیری، وضعیت ادبی ما را دگرگونه کردهاند. البته مشابه این هرجومرجهای ادبی همیشه در جامعهی ادبی و فرهنگی ما، به گونههای مختلف رخ نموده است. و این تغییر و تحولهای کاذب، روند همیشگی که نوعی تکرار نیز هست در سالهای اخیر بسیار بوده است که این مسئله خود موجب عزلتنشینی نسبت به شعر و بیتفاوتی و بیاعتمادی در مقوله شعر است. «توماس مان» براین باور است که هنر را باید از بند تنها ماندن با برگزیدگان دانشاندوختهای که خواص نامیده میشوند، رهانید.
** و اما شعر از دیدگاه شاعر
شاعر همیشه در پی دیدار است. دیدار و دیدن. شاعر میبیند اما نه آنطورکه دیگران، نگاه به جهان پیرامونش دیگرگونه است. در پی همین نگاه متفاوت است که دیگرگونه هم فکر میکند پس از درآمیختن نگاه و اندیشه متفاوت، تجربه شخصی به دست میآید. زاویه دید شاعر نسبت به اتفاقات و اشیا، دنیای احساسات و اندیشهها، زاویهی دید شاعر نسبت به اتفاقات است. شاعر با نگاهی برنده به درازنای وسیع از آن چیزی که رویت کرده سفر میکند. با امواج خروشان اقیانوسها، با تصویر مجسم در نگاهش زندگی میکند و آن را همراه خود به تمام جاهای ممکن میکشاند. تعریف شعر بطور مشخص و اصولی در بیان یک جمله یا چند جمله به هم پیوسته ناممکن است. به این نظر تقریبا تمام کسانی که به شکل جدی و حرفهای با شعر و ادبیات سروکار دارند، معتقدند. اما این معنای آن نیست که اصلا نمیتوان به تعریف شعر رسید. شاید به دلیل وسعت و گستردگی دنیای شعر چه از لحاظ درک حسی آن و چه از لحاظ فهم اندیشهای آن باشد که ذهن تمامی انسانها- اعم از شاعر، منتقد، روشنفکر، فیلسوف و... قادر به ارائه یک تعریف جامع و کامل از هنر شعر نیست. زیرا شعر، هنری است که از راه چیدمان نتها در کنار هم، نه از تصویرکردن یک صحنه موجود بر تابلو نقاشی، و نه از هیچ برخورد و تقاطع دیگر هنری خلق میشود، بلکه شعر در ذهن انسان که قابل تصور نیست و در دنیایی فراطبیعی است، اتفاق میافتد. شعر از بطن زندگی پدید میآید و زندگی از دل تجربههای شخصی است که معنا مییابد. پس شعر رابطهای ناگسستنی با تجربههای انسان دارد. تجربههای شاعرانه بدون حضور درزبان نمیتوانند وجود خود را ثبت کنند. چون تجربه تا زمانی که به مرحله بیان نرسد، موجودیتی ذهنی دارد و نمیتوان آن را با دیگری قسمت کرد. «نیما» بنیانگذار شعر نو و مدرن ایران را میتوان ازجمله سخنوران شناخت که کوشش میکرد به شعر فارسی ایران در برابر دنیایی از قیودات ادبی استقلال و هویت ببخشد. او به موضوعات بومی گرایش داشت و بدین ترتیب مکتبی آفرید که تا حدودی مکتب بومی با گویشها و لهجهها و واژههای خاص خویش تعلق داشت و در حواشی او، نسلی نو که کمتر از نسل گذشته رمانتیک نبودند، قدم به میدان عمل گذاشتند. بیشتر شاعران این نسل، مانند هوشنگ ایرانی، نادرپور، ابتهاج، شاملو، مشیری، آتشی، سهراب سپهری، نصرت رحمانی و فروغ فرخزاد از نیما الهام میگرفتند. اما در شروع دهه چهل، سمبولیسم چون موجی آشکار شد و آن موج به چند چهره درجه اول شعری محدود میشد: شاملو، شاهرودی، و کمی بعد سهراب سپهری و فروغ فرخزاد قد افراشتند. بعد از فروغ و سپهری، اندک اندک شاعران متهور، در گوشه و کنار آغاز به بیان ناگفتهها کردند. این افراد ضمنا بیتفاوتی خود را نسبت به تقلید که مورد تایید مکتبهای قدیم شعری بود اعلام داشتند و رفته رفته جریانات ادبی خاص خود را بنیان گذاشتند.
درح خبر : 1392-09-11
بازدید : 6747