سایت روشنگران: چندی پیش انتشارات روشنگران کتابی به نام «احساس تنهایی و توتالیتاریسم از منظر جامعه شناسی» تالیف آقای داریوش محمدی مجد منتشر کرد این کتاب از منظر تازه ای به علل «تنهاپنداری و افسردگی مردم در جوامع دیکتاتوری و یا توتالیته» پرداخته و نویسنده نظریه های خود را در این مورد بر تئوریها و حتی تجربیات «هانا آرنت» مستقر کرده است.
اخیرا یادداشتی از یکی از همکاران قدیمیمان آقای دکتر «عباس محمدی اصل» به دستمان رسید و پس از تحقیق معلوم شد که این مقاله از ایشان در نشریه «گزارش» منتشر شده است. با آنکه سیاست کلی سایت روشنگران در انتشار مقالات بار اول بودن آن است اما به دلیل اهمیت مقاله و ارتباط مستقیم آن حتی در قالب یک نقدوبررسی به کتاب «احساس تنهایی و توتالیتاریسم» مربوط میشود، پس از کسب اجازه از ایشان مقاله را در سایت روشنگران منتشر کردیم. در ادامه یادداشت دکتر «عباس محمدی اصل» را خواهید خواند.
** یکم
تنهائی یعنی احساس عدم ارتباط خود با دیگران در سپهر مناسبات جمعی و به عبارتی ، نبود خود در نتیجه نبود دیگری در تاریخ ازخودبیگانگی اجتماعی . از این رو در روزگاری که اصل بر همرنگی با جماعت است ، فرد نوآور تنها می ماند و در عصر فردیت یابی نیز هر گونه باید و نباید تحمیلی سبب انزوا می شود .
در اجتماع اما فرد تنها ، نه با خود است و نه با دیگری . این هویت گریزان از خود و دیگری ، نه کنشگر که بازیچه تقدیر و حکم است و بواسطه تغافل از دیگران به بربریت و توحش می گراید ؛ زیرا دلخواه را به شهود آسمانی یا منطق ذهنی منسوب می دارد و در غیاب خودخواهی ، نوع دوستی را پوششی بر خودپرستی می سازد ؛ زیرا چون دیگری را به رسمیت نمی شناسد ، خود را از حیز انتفاع می اندازد . خود نابالغی که بواسطه ضعف دسترسی به منابع اجتماعی ، سرمایه اجتماعی دیگری را درک نمی کند ؛ از هر گونه گردهمائی داوطلبانه تن می زند و احساس عجز و یاس خویش را با نابردباری نسبت به دیگری پاسخ می دهد و لذا در همان حال که نظم را می پرستد ، در آن اخلال می کند.
فرد تنها نه با خودش است و نه با دیگری و لذا برخلاف فرد منزوی که با دیگری نیست ، ولی با خودش است ؛ بر شدت روابط و تماس های اجتماعی اش می افزاید تا پادزهری برای ضوابط تحمیلی از بالا به پائین بجوید و در اطاعت از خواست قدرت ، قدرت خواست را تجربه کند . رفتارهای احساسی شخص تنها در جماعت تنها ، بالا می گیرد و خودافشاگری در روابط سطحی نه تنها به ضعف انسجام اجتماعی دامن می زند ؛ بلکه احساس بی عدالتی در اقلیت ها و خصوصا مهاجران و جوانان را با غم گذشته و نفی عمل و ترس از آزادی و خودسانسوری و زشت نمائی تکثر و شک و سوال و جواب تسکین می بخشد . در این فضا ، نفی تعلق و نفع ناب بواسطه تفردستیزی ، بی خبری از خود را در میانه قدرت و قداست طلایه داری می کند و لذا طرح چنین معضلی را برای بررسی و راه حل یابی، نامشروع جلوه می دهد.
این همه در حالی است که در عصر مدرنیته اما توازن ادغام پذیری فرد در ساخت های اجتماعی ، به شکلی عمل می کند که تفکیک پذیری ساختی ، احساس تنهائی را می زداید . آنچه در این عصر به تحقق چنین وضعیتی مامور است ، مشارکت قانونمند مدنی است که در آن حریم شخصیتی از فشار ساختی در امان مانده و ضمنا هر گونه ابداع فردی در آداب و رسوم و مناسک ، پایداری جامعه را به مخاطره نمی افکند .
**دوم
احساس تنهائی ، خالق و مخلوق تمامیت خواهی است ؛ هم آن را می آفریند و هم از آن بازتولید می شود . تحت این شرایط ، نه با خود بودن و نه با دیگری بودن ، هویت را در اطاعت سلسله مراتبی به پای خودکامگی می افکند و لذا کنشگر را در غیاب احساس تعلق و اعتماد ارزشمند به خود و دیگری ، با تنش های شخصیتی تنها گذاشته و بحران های اجتماعی را در پی می آورد . مناعت طبع و خودشکوفائی شخص در این فضا ویران شده و چون هیچکس احترامی برای خودیابی از دیگری نمی بیند ، اگر مخرب نشود ؛ اما لااقل بی تفاوتی پیشه می کند و این هم بالاترین جلوه خشونت علیه خود و دیگری است . در نبود تسامح و تساهل ، دیگری برای خود جهنم می شود و تمدن از تکاپو باز می ماند و لااقل اجتماع به جامعه ارتقاء نمی یابد ؛ زیرا گله آدمیان را بواسطه تک روی های چوپان از همه جا بی خبر ، از فرهنگ بی نصیب می گذارد و صرفا استراتژهای جنگی را مامور انهدام خود و دیگران ناشكيبا می نماید . در واقع ناامیدی از دیگران ، تصویری مبهم و بدبینانه از نتایج تعامل در آینده ترسیم می کند و انفعال و مسئولیت گریزی را ارمغان می آورد ؛ زیرا اراده بی خبر از تاریخ ، ذرات اجتماعی را خوراک آماده عمل شبانانی می سازد که گله های انسانی را از ترس دیگری به بیگانگی با خود سوق می دهند . ناامنی در این فضا ، آرزومندی را در پیوندهای متفاوت عرفانی و دینی و فلسفی و هنری و مسلکی متبلور می سازد .
کنشگری که در فضائی متکثر و آزاد و در تعامل با دیگری به کاربرد خلاقانه هنجارها و ارزش ها پرداخته و خودی نشان می دهد ؛ از احساس تنهائی فاصله می گیرد . مع هذا تمامیت خواهی از ابراز وجود بیزار است و هویت مستقل را بر نمی تابد . از این رو پدرسالاری چونان یکی از جلوه های تمامیت خواهی از عشق و جوان محوری می هراسد و جامعه پذیری را در جهت نفی دلبستگی و اطاعت از خودکامگی جریان می بخشد . در نتیجه ، بی احترامی به خود و اضطراب و افسردگی و غریبه پرستی بالا می گیرد و نومیدی و خصومت جایگزین خوش بینی و معاضدت می شود و حتی تظاهر به دریافت هدف و معنی زندگی ، نارضایتی از زندگی را می پوشاند . این موجودیت های بی خود در آرمان های واقع گریز ، خودشیفته می شوند و به آزار خویش و دیگری تن می دهند . کم روئی و درون گرائی مانع از خطرپذیری می شود و عدم مهارت در برقراری ارتباط با دیگری و تداوم آن به ارضای غرایز و کسب بی خودی از روان گردان ها می گراید و عدم صمیمیت را مانع توسعه پایدار می سازد . نظریه پردازی چنین تعارضائی چون داروینیسم اجتماعی و مارکسیسم و فرویدیسم هم ارزشمند می شود و پیش بینی تخاصم و تحولات هیجانی ، پیامبرگونه می نماید و مایه عبرت خرد . فقر و بیکاری و بی سوادی و بی بهداشتی و بدمسکنی و ضعف تحرک اجتماعی چونان پیامد طبیعی عدم مشارکت ، اما بر شدت احساس تنهائی می افزاید و این افراد را با احساس طردشدگی ، دستاویز حرکات توده ائی می کند . در این راستا نه تنها تماس بیناتمدنی قطع می شود ؛ بلکه عضویت های متنوع در شبکه اجتماع منع می گردد تا مبادله انتظارات از نظارت متمرکز نگریزد .
**سوم
پدرسالاری به منولوگ فرموده ها توجه دارد و لذا بواسطه حذف تماس و ارتباطات صمیمی و گفتگو و حمایت های متقابل با دیگران و حتی خود شخصیتی در قلمرو سرکوبگر آن ، دغدغه های ذهنی فاش نمی شود و هر کس حرف خود را می زند و در نتیجه ، سکوت برقرار می شود و بی تفاوتی بالا می گیرد . مع الوصف عطش برقراری ارتباط و خروج از انزوا در جماعت تنها اما عقلانیت مردسالاری را به غیاب خرد جمعی متوجه کرده و حتی عقل ابزاری از ارتباطات دوربرد الکترونیک در مشاغل کلبه ائی دهکده جهانی به منظور منع توده ائی شدن جامعه چونان خوراک پوپولیسم سود می جوید .
نیم نگاهی به عصر پیشاتاریخ اما نشان می دهد ایزدبانوی کلام که می دانست اهریمن تنهائی جز به یاری حضور اهورای گفتگو در میانه خود و دیگری نمی میرد ؛ یک حرف و دو حرف بر دهان طفل عقل مذکر نهاد و به او فرصت داد خشونت سکوت را در غیاب خرد جمعی به تجربه بنشیند و به هزینه این پرورندگی ، خرددوجنسیتی عصر جهانی شدن را به دنیا آورد . این ، پس از آنی صورت می گیرد که وحدت متکثر خود و دیگری ، هزینه گران تجربه شقه شقه شدن تدبیر منزل و سیاست مدن و اخلاق را به اتکای تقسیم تحلیلی سوژه و ابژه پشت سر نهاده و سوبژه را در مشارکت بیناذهنی و بيناشخصیتی ، از پس نیاز بیگانگی زدائی از حیات انسانی – اجتماعی رقم می زند . این ، با توجه به هزینه معطل نهادن سرمایه های اجتماعی از سوی کجروی های اجتماعی برای عقل مردسالار ثابت شد ؛ در حالی که فهم پدرسالار هنوز در چنین وضعیتی حکمت می جوید و آن را دستمایه بوالهوسی های توده ائی می نماید.
درح خبر : 1392-08-28
بازدید : 7896