سایت روشنگران: با آنکه طی سه دهه اخیر موضوع جایگاه سیاسی- اجتماعی- اقتصادی زنان در ایران امروز و پیآمدهای آن بهصورت بحث داغ و جنجالی روز در داخل و خارج ایران مطرح میشود و چشم جهانیان بیش از هر زمان دیگر به زن ایرانی دوخته شده و تمامی کنشها و واکنشهایش زیر ذرهبین نقد و تجزیه و تحلیلهای گوناگون قرار دارد، به نظر میرسد هنوز سیمای واقعی او از چشم جهانیان پوشیده مانده و پرسشهای فراوان از چندوچون زندگی فردی و اجتماعی او همچنان بیپاسخ مانده. در همین راستا، شهلا لاهیجی؛ مدیر انتشارات روشنگران یادداشتی را درباره سرگذشت زنان در طول سه دهه گذشته نوشت و در اختیار سایت روشنگران قرار داد.
برخی از این اظهارنظرهای اعلام شده بهخصوص آنچه بیرون از ایران درج و نشر شده، ناهمخوان و به دور از واقعیت زندگی زنان است و به نوعی ستیزهجویی جنسیتی و تقابل بین جنسها و یا احساسات ترحمبرانگیز نسبت به زنان و یا شعارهای توخالی و بیعمل و یا بزرگپندارهای خیالی و دور از واقع بدل شده است. پس جا دارد واقعیت رویدادها را یکبار دیگر از درون به تماشا بنشینیم و از این منظر مروری بر زندگی زنان در ایران طی سیواندی سال گذشته داشته باشیم.
با آنکه در سال 57 هنگامی که «جزیرهی آرامش» به تعبیر حاکمان آن روزگار برآشوبید، همگان ازجمله زنان به صفوف انقلاب پیوستند و علیه نظام دیکتاتوری همآوا شدند. اما در طول دوران مبارزه، در مورد باورهای رهبران انقلاب نسبت به حقوق اجتماعی- سیاسی- اقتصادی زنان سخنی به میان نیامد. زنان غفلت کردند و رهبران سکوت.
هشدارها و اعلام خطرها تنها از سوی رژیم درحال سقوط مطرح میشد که طبعا هرچه میگفت باید به «زبالهدانی تاریخ» افکنده میشد.
جمع اندکی از زنان در همان زمان با درک و حس خطر بخصوص وقتی رهبران انقلاب در بعضی اظهارنظرها، زنان کارکن در ادارات حتی اساتید دانشگاهها را تقبیح کردند، جسته و گریخته سوالاتی را مطرح کردند که طبعا از سوی گروه رهبری انقلاب به آنها پاسخی داده نشد. زنان خود نیز با آنکه از هر قشر و طبقهای ازجمله زنان کارکن از کارگر ساده تا استاد دانشگاه به صورت تودهی انبوه در صفوف انقلاب ره میسپردند، به ماهیت این اظهارنظرها توجه نکردند.
انقلاب در بیست و دوم بهمن 1357 پیروز شد و رژیم شاه سقوط کرد و بساط سلطنت برچیده شد. اما مقولهی حقوق زنان همچنان مطرح نشده باقی ماند. اولین واکنش که از سوی گروه کوچکی از زنان در 18 اسفند 57 مطابق هشتم مارس و روز جهانی زن سامان داده شده بود، به دلیل عدم حمایت جریانهایی که در انقلاب حضور داشتند به مضحکهای تبدیل شد و ناکام ماند. شعار دلخراش «یا روسری یا توسری» در آن روز برای اولین بار شنیده شد.
آنچه گروه اندکی از زنان متخصص نظیر حقوقدانان و جریانهای مشابه در رابطه با حقوق زنان در قوانین دولت جدید مطرح کردند، نه تنها از سوی حاکمیت تازه استقرار یافته، بلکه همچنین از طرف مدعیان پیشروترین اندیشه و ایدئولوژی نیز به نادیده گرفته شد.
گروههای سیاسی، از چپ و راست و ملی و ملی مذهبی و مکتبی و چپ نو و چپ کهنه و چپ مذهبی که در فضای مناسب بعد از انقلاب، یکشبه سر برآورده بودند، چنان دلمشغول مطالبهی سهم خود از غنیمت انقلاب بودند و آرزوی کسب قدرت و مقام سیاسی آنچنان هیاهو و همهمهای به پا کرده و چنان فضای جامعه را انباشته بود که فریاد ضعیف استمداد زنان، با برچسبهایی نظیر: «تمایلات امپریالیستی»، «تمایلات خرده بورژوازی»، «غرب زدگی»، «گرایشهای انحرافی فمینستی»، «حرکات انحرافی در مسیر مبارزات خلقهای در آستانهی پیروزی» و انواع انگهای عجیب و غریب دیگر، چون بعضی در گلو ماند و خفه شد.
عوارض این نادیدهانگاری و اشتباه هولناک سیاسی- اجتماعی جریانهای روشنفکری بلافاصله گریبان زنان را گرفت و آنان به جای کسب حقوق بیشتر و موقعیت اجتماعی بهتر که قاعدتا میبایستی ماحصل انقلابی چنین فراگیر و مردمی برای همه و همه ازجمله زنان که آنچنان گسترده در کوچههای انقلاب دویدند، باشد.
بخشی از حقوق طبیعی و انسانی خود را نیز با برچسب «ابتذال دوران پهلوی» از دست دادند. آنچه پس از پیروزی انقلاب و در دوران دولت موقت روی داد، ازجمله: پایین آوردن سن ازدواج و بلوغ دختران، سلب حقو قضاوت از زنان، ایجاد محدودیت برای انتخاب بعضی رشتههای تحصیلی در دانشگاهها برای زنان، تعطیل کردن آموزشگاههای فنی-حرفهای دختران در تهران و شهرستانها، مردانهسازی برخی از مشاغل، ایجاد موانع ایدئولوژیک و گزینهای برای ارتقا شغلی زنان شاغل، و ممانعت از حضور آنان در مشاغل کلیدی، حضور زنان سرسپرده به حاکمیت اما فاقد تجربه و سواد سیاسی در خبرگان قانون اساسی و مجلس اول، لغو برنامههای کنترل جمعیت و مراکز حمایت خانواده و همچنین لغو قوانین حمایت از خانواده و درنتیجه لغو قانون منع تعدد زوجات، سلب حق درخواست طلاق زنان و حق حضانت کودکان از مادران، تدوین قوانین مجازات اسلامی براساس تبعیضهای جنسیتی به نفع جنس مذکر، اخراج بسیاری از زنان متخصص و کاربلد و دانشاندوخته از ادارات و موسسات به بهانه و با برچسب: غرب زدگی، عدم تعهد عملی، بدحجابی، تمایلات فمینیستی و زیادهخواهی، و مانند اینها در برنامه پاکسازی ادارات و موسسات دولتی یا وابسته به دولت و عملکردهای دیگری از این دست، از اشتباهات راهبردی سیاست داخلی و موجب شرایط انفعالی برای زنان در داخل کشور و مخدوش شدن چهره انقلاب در سطح جهانی شد.
چنین واکنشها و واکنشهایی خود موید این نظریه بود که مسایل زنان در جامعهای چنین دیرسال و شکستن دیوارهای سنت و عادات چند هزارساله که اذهان را چون سنگ مسخ و نفوذناپذیر کرده، جز با کار فرهنگی درازمدت و چشم امید دوختن به افقهای دوردست امکانپذیر نخواهد بود.
تجارب تلخ حوادث بعدی و انسداد کامل سیاسی فضای ایران در ماههای بعد نشان داد که سردرگمی در تجزیه تحلیل درست مسایل و رویدادهای اجتماعی و ناتوانی از ارزیابی درست حوادث از سوی اندیشهورزان و مدعیان روشنفکری چگونه میتواند حوادث هولناک به بار آورد و جامعه را به مرگ سیاسی بکشاند.
و من بعنوان یک انسان ایرانی، کمی هم از دیدگاه یک زن که دلنگران سرنوشت و وضعیت زنان سرزمین خود و حتی آفاق دیگر هستم، از همان روزها و حتی امروز براین گمان یقین یافتهام که سرگذشت زن ایرانی، سرگذشت تلخ انسان ایرانی است که سر در تاریخ چندهزارساله دارد. ذهنیتی است دیرسال که در بستری کهن تحتتاثیر معیارهای ارزشی تحمیلی شکل گرفته و عوارض بیمارگونهی آن در زندگی فردی و اجتماعی انسان ایرانی متشکل از زن و مرد اثرات خوفناک و نا بهسود برجا گذاشته که چون سنگی گران بر دوش این هر دو سنگینی میکند و مانع حرکت به قاعده و موزون این هر دو در مسیر ترقی و پویایی میشود. شناخت این تضادها و یافتن پاسخ به معادلات چند مجهولهی ملت ما، جز با کار فرهنگی درازمدت و دور از هیجانات روزمرگی امکانپذیر نیست. این کار صبوری و پافشاری میطلبد و در صدر مسایل، نیاز به «آگاهی» است که گام نخستین و راستین برای رفع ستمهای تاریخی دانستن اینکه «چه دارم» و «چه ندارم».
میگویند جامعه ایرانی «مردسالار» است. این را نه تنها از کلام مبارزان در راه تساوی حقوق جنسها، بلکه از زبان اساتید جامعهشناسی و بسیار مردان تحلیلگر مسایل اجتماعی نیز شنیده یا خواندهایم. سوال اینجاست که کدام نشانهی مشخص مردسالارانه در زندگی فردی و اجتماعی ما بجز آنچه مربوط به قوانین مدون و دیکته شده است، مشاده میشود؟ چه نشانهای از سالاری پدران و پسران و شوهران و برادران ما در جامعه وجود دارد؟ تا چه حد اینان در تدوین و تکوین قوانین حضور و شرکت داشتهاند؟ مردان ما هرگز سالاران جامعه نبوده و نیستند. جامعه ایران از حدود سه هزار سال پیش تاکنون پدرسالار، زورسالار، و خشونتمدار بوده و این در حالی است که انسان ایرانی طبعاً و رفتاراً خشونتگریز و مسالمتمدار است.
حکومتهای نامردمی در قالبهای دروغین فوق بشری گاهی سایهی مردوک بر روی زمین بوده گاهی نیز نمایندهی «اهورامزدا» گاهی به نام بازوی این و گاهی به نام ارادهی آن یکی بر مردمسالاری کردهاند و برای تثبیت قدرت و بیچون و چرایی آن از ابزار تلقینی و ترسها به ویژه ترس از مرگ و «نبودن» و تعیین گمانههای ارزشی خاص و ایجاد خوف از هرگونه دگراندیشی سود بردهاند. کافی است نگاهی به سنگنوشتههای باستانی که خیلی هم به آن مینازیم بیفکنیم تا این نکته ثابت شود. داریوش شاه هخامنشی بعد از کشتاری که از «مادهای» شورشی میکند و بیش از بیست و پنج هزار نفر را به صلیب میکشد، لب و دهان میبرد، دار میزند، دست و پا قطع میکند، میگوید که اینها را به خواست «اهورامزدا» کرده و امیدوار است که «اهورامزدا» از او راضی باشد! مردم همیشه در مقابل این تلقینها سر تسلیم فرود آوردهاند. بیآنکه به چندوچون آن اندیشه کنند. از سوی دیگر «پرومتهای» نداشتهایم که بر ایمان شعله دانایی و خرد و اندیشه را از آسمان به زمین بکشاند و به خدمت مردمان بنشاند و یا سقراط و افلاطون و ارسطویی که با کاغذ و قلم، دفتر سیاست را پیش چشمانمان بگشاید، از «جمهور مردم» بگوید و مدینهی فاضلهای را برای چشمانداز دور و نزدیکمان مکتوب نماید. ممانعتهای همیشگی حاکمیتها در این سرزمین از رشد و رونق فرهنگ مکتوب که گسترهی چالش خرد و اندیشه با جهل و بیخبری است یکی از سرفصلهای عقبماندگی انسان ایرانی از زن و مرد است. به جای آنکه نوعی فرهنگ واژگانی را از دیرباز شایع کردهاند که به ظاهر ریشهی آسمانی دارد و از زبان مردان به زنان نسبت داده میشود اما عوارض بیمارگونهی آن تمامی جامعه اعم از زن و مرد را ناتوان از حرکت میسازد. عارضهای که تمام تاریخ و ادبیات ما به آن آغشته است. آنجا که حقخواهی معادل هرزهدرایی و گستاخی است. تدبیر، شرارت است و استقلال رای خودسری و تمرد، آزادیخواهی، کجروی است و شایست و ناشایست این گونه تفسیر شده است که هرچند به ظاهر زنان در بند کشیده، اما در عمل تمامی جامعه را ستمپذیر ساخته است. تحقیر زنان به تحقیر همگان انجامیده و راه را برای تحقیر و نادیدهانگاشتن مردمان و ملتی، از سوی صاحبان قدرت هموار کرده است. اما نیم قرن اخیر به ویژه این سیواندی سال در عین تلخی و مرارت برای زنان دوران مهم و تاریخساز نیز بوده است و طی این سالها زنان سرزمین من تجربهای را از سر گذرانده که در تاریخ حیات سیاسی کشور ما بیسابقه بوده است. به گمان من زنان از آزمون این تجربه اگرنه با پیروزی کامل و ملموس، اما با سرفرازی و افتخار بیرون آمدهاند. اگر این خود گمانی غلوآمیز و برداشتی شخصی باشد، اما من میگویم که وجود و حضور ما در ساخت جامعه به جبر یا اشتیاق، از سر کنش یا واکنش و یا حتی به صورت تودهای بیشکل و بیخواستهی مشخص، با این همه بعنوان عاملی تاثیرگذار در فرایند تکامل سیاسی و اجتماعی و تبدیل شدن جایگاهمان به یکی از مهمترین عناصر حیات سیاسی امروز کشورمان به ویژه از چشم جهانیان تمامی حقیقت و عین واقعیت است. مسایلی که امروز زنان با آن روبرو هستند، از چنان تنوع و گاه تضادی برخوردار است که از خطرهای مختلف، جمعبندیهای متفاوت و گاه متباین به دست میدهد. به عنوان مثال اگر در همین آن و همین لحظه بگوییم زن ایرانی موجودی ستمدیده و ستمپذیر است که دایم سنگ فتنه بر سرش باریده، هرگز از حمایت قانون برخوردار نبوده، همیشه بار شماتت و توهین بر دوشش سنگینی کرده، جانش به نیمبها قیمت خورده و به تاوان مجازات قاتلش باید نیم خونبها را دستخوش بدهند. اگر بگوییم حقوق مادریش در پیشگاه قانون به هیچ میارزد و در قراردادهای اجتماعی سهم اندک و حدود بیشمارش تا مرز تمکین بیچون و چرا، جایگاه انسانیاش را لرزان بیثبات کرده است، چندان دور از حقیقت نگفتهایم. از منظری دیگر اگر او را یکی از مهمترین عوامل رویدادهای سیاسی- اجتماعی دهههای اخیر قهرمان مقاومت، مبارزهجویی خستگیناپذیر، اسطورهی جنگ بیسلاح و بیخشونت بدانیم که برای گشودن راه خود از هر وسیلهای بهره جسته و اگر نیافته سنگ را با ناخن شکافته و روزن یافته، رئیسجمهور بر سر کار آورده، دانشگاهها را بیش از مردان انباشته، بهترین فیلمساز، بهترین حقوقدان، شجاعترین منتقد مسایل اجتماعی، موفقترین روزنامهنگار و دهها «بهترین» دیگر بوده، این نیز گزافه نیست. زن سرزمین من امروز این هردو توامان است.
جنبههای مثبت و منفی زندگی فردی و اجتماعی او از تضادهای اصلی جامعه و شاید بارزترین آن باشد. در سالهای آغازین دههی چهارم حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران، زن ایرانی دورهی جدیدی از حیات سیاسی- اجتماعی خود را آغاز کرده، هرچند در دهههای پیشین نیز موضوع زندگی سیاسی- اجتماعی او در صدر مباحث مهم بینالمللی قرار داشته.
زنان ما در طول تاریخ دیرپای ما، به ویژه در زمانهایی که دشمن بر سرزمینمان سلطه داشته پیوسته «قهرمانان دوران شکست» بودهاند. اما در این سه دهه، بسی نادانستهها آموخته و بسی تجربهها اندوختهاند.
ندای اعتراضی که امروز سر داده، هرچند چندان رسا و مفهوم نیست، اما فراگیر است. چون ندای همگانی است از نیمی از جمعیت کشور. به همین دلیل به آسانی، خاموش کردنی نیست. آنان نیز آن نیستند که سی سال پیش بودند. امروز آنان خواهان دریافت حقوقی هستند که کفهی مقابلِ قبول مسئولیت است. زیرا بار مسئولیتشان را بعنوان نیمی از جمعیت کشور شجاعانه بر شانه داشته و سهم خود را پرداختهاند. هم آنان که شجاعانه و مظلومانه شماتتها و تحقیرها و اهانتها را با صبوری به جان پذیرا شده و شجاعانه بر سر کار و اشتغال خود ماندهاند، چه آنان که در پی مصائب فراوان به ویژه بلای خانمانسوز جنگ، با خدمات پشت جبهه، فرزندان وطن را یاری دادهاند، چه آنانکه بار مصیبت بر دوش، مسئولیت سیر کردن شکم خانوار گرسنه و بیسرپناه را برعهده گرفتند و در غربت سرپرست خانواده شدند، چه آنانکه با باور و ایمان و با اشک و اندوه، پسران و شوهران را روانهی میدانهای جنگ کردند و بسیار زمانها پیکرهای بیجان یا ناقص آنان را تحویل گرفتند و خود به ناچار علاوه بر نقش مادری، نقش پدر خانواده و پرورش فرزندان بیپدر را عهدهدار شدند و آنان که در خلاقیت انتقادی هنری توانایی خود را در رشتههای تئاتر، سینما، موسیقی، نقاشی و سایر هنرهای تجسمی به معرض دید همگان گذاشتند و چه آنان که خود کار کردند و برای زنان دیگر کار آفریدند آن هم در حوزههایی که قبلا در آ»ها جایی برای زنان نبود، اینک با شناخت تواناییهای خود، فضایی مناسب این تواناییها را طلب میکنند.
تلاش زنان برای حضور و مشارکت در عرصههای گوناگون به ویژه در بخشهای اقتصادی و اشتغال برای کسب درآمد، نمایشی نیست؛ زیرا از نیاز بلافاصله برمیخیزد و باید به آن پاسخ مناسب داده شود. زنان دیگر خواستار عطیهی «ملوکانه» یا خلعت «حاکمانه» نیستند. حق طبیعی و انسانی خود را میطلبند. اطلاح قوانین مدنی، رفع نابرابریهای جنسیتی در جهت ایجاد توازن میان موقعیت فعلی و قوانین موجود، اولین گام در جهت حرکت به سوی حاکمیت «مردم» و استقرار دموکراسی واقعی و رفع ستم فرهنگی- اجتماعی دیرپا از زنان است. خیلیعظیم دختران دانشجو در دانشگاههای کشور، نوید مدیریت زنان در ادارهی آیندهی کشور را میدهد و آن را که نخواهد این حقیقت را بپذیرد به حکم تاریخ محکوم به فنا است.
درح خبر : 1392-08-28
بازدید : 6140