کتاب «سیاه وکبود» نوشته «آنا کوئیندلن» با ترجمه طاهره صدیقیان
علیرضا مجابی؛نویسنده و منتقد حوزه ادبیات در یادداشت کوتاهی، کتابی از آنا کوئیندلن با عنوان «سیاه و کبود» را به خوانندگان سایت روشنگران معرفی کرد.
سیاه وکبود نوشته آنا کوئیندلن، مقاله نویس روزنامه نیویورک تایمز و برنده جایزه ی پولیتزر یک نماد است. یک راز و رمز است . تابلوی تیره و تاری از یک اتفاق تلخ که در ناخودآگاه جمعی یک طرز فکر سیاه وکبود نقش بسته است و نشانه ی تبعیض جنسیتی یک نیروی قاهر مورثی، در مناسبات پیشامدرن باقیمانده از جهان کهن است.
تصویر آشفته ای از یک نظام فکری نابرابر که بر محور قدرت فیزیکی جنس قوی تر شکل گرفته است و علیرغم پیشرفت های مادی و فنی جامعه ی توسعه یافته ای مثل جامعه ی آمریکا، کماکان در روابط غیرانسانی مابین زن و مرد، به بازتولید خشونت آمیز خود ادامه میدهد و سرنوشت هزاران قربانی سیاه وکبود شده نظیر الیزابت کرون شاو را رقم می زند. ماجرای کتاب پیرامون سرنوشت غم زده ی زنی کتک خورده و فرزندش رابرت است که بر اثر دعواهای خانوادگی بر سر هیچ و پوچ از سن نوزده سالگی ، دایم از شوهرش بابی بندتو آزار می بیند و بر اثر کتک خوردن و تنبیه جسمانی در اشکال گوناگون سیاه و کبود می شود، به طوری که بعد از شش ماه جدال و گفتگوی بی صدا با الیزابت کرون شاو مخلوق ذهن خودش، وقتی در یک بیمارستان با پتی بان کرافت آشنا می شود و از او می شنود که پتی و صدها داوطلب دیگر از طریق یک موسسه ی ناشناخته و مرموز ، حاضر به کمک به زنان آسیب دیده در سراسرآمریکا هستند، از خانه وکاشانه ی خود در نیویورک می گریزد و به دنبال سرنوشتی نامعلوم در آپارتمانی دور افتاده و ساکت در فلوریدا ساکن می شود.
کابوس ذهنی او از مردان پیرامون خودش در فصل آغازین کتاب ، در یک تصویر موثر و انزجار آمیز از داستانی که در یک روزنامه به چاپ رسیده است ، شروع می شود و به صورتی دلهره آور در ذهنش تکرار می شود. داستان مردی که زنی را در زیرزمین ساختمانی به زنجیر کشیده است و هر وقت که دوست دارد از پله های سیمانی پائین می رود تا هر کاری خواست با او بکند. و به قول خودش نیمی از وجود او نیز در یک سلول زندانی بود، همیشه منتظر صدای پایی بر روی پلکان! و این راز سهمگینی است که لیز را با خود به دنیای وحشت و اندوه درون می کشاند تا فکری به حال خود و فرزندش رابرت بکند و همیشه بیاد داشته باشد، چرا استخوان بینی اش شکسته است و چرا باید پیش رابرت از آن دم نزند. رازی پنهان بین مادر و فرزند که در رابرت هم به تدریج شکل می گیرد و او را به سکوت می نشاند. وقتی رابرت کوچک بود، دستش را به نرمی روی کوفتگی بدنم می گذاشت و می گفت: ماما، اوخ اوخ؟ هنگامی که کمی بزرگتر شد گاهی اوقات چشمان درشت و سیاهش را تنگ می کرد و می گفت: مامی چطور به خودت صدمه زدی؟ اما حالا فقط نگاه می کرد و می دانست باید ساکت باشد. پسر کوچکی که همیشه حالتی از پیر مردی در وجودش داشت ، حالا به مردی مرده تبدیل می شد . با چشمان مردی مرده... چون مردن راه های بسیاری دارد! فرار بزرگ آغاز می شود و لیز و رابرت در هاله ای از ابهام زندگی جدیدی را آغاز می کنند، با هزار پرسش و اظطراب تازه.
آیا قرار است داستان سیاه و کبود در شکل جدیدتری ادامه پیدا بکند؟ لیز به هر حال هرگز تنها نخواهد ماند و افسون و جادوی زنانگی بزودی مردی را سر راه او قرار خواهد داد. و این بار این مایک ریوردان است که وارد زندگی لیز می شود . ابتدا به صورت همپای پیاده روی صبحگاهی و بعد امنیت وآرامشی که با خود به زندگی لیز و رابرت می آورد، او را به نقطه آرامش و آرزوی دیرین لیز برای رسیدن به یک زندگی سعادتمند و در کمال ادب و تواضع نزدیک می کند. اتفاق بعدی پیدا شدن سر وکله ی بابی شوهر سابق لیز است که با هر ترفند رابرت را از لیز جدا میکند و با خود به نیویورک برمی گرداند.
نشانه ی اتحاد مقدس و اعلان نشده ی جهان مردانه که این بار عواطف مادرانه ی لیز را کبود و سیاه می کند و موجب تنهایی دوباره ی او در مقابل مردان خانواده می گردد. هر چند رمان سیاه و کبود آنا کوئیندلن از طریق شخصیت مایک این همگرایی سیاه و کبود جهان مردانه را به چالش می کشد و از شعاری بودن سطحی و شبه فمنیستی اثر حاضر جلوگیری می کند.
در پایان قابل ذکر است که ترجمه این کار بسیار سلیس و روان انجام گرفته و جزو معدود آثاری از این دست است که ضمن وفاداری به متن، احساسات نگارنده را از طریق رنگ بندی و فضاسازی و انتخاب واژه های مناسب در زبان فارسی به خوبی منتقل کرده است.