بیست سال پیش، وقتی کتاب کوچک «سیمای زن در آثار بهرام بیضایی» را نوشتم هرگز گمان نمیکردم روزی خواهد رسید که نه تنها طرح این موضوع به عنوان یکی از ویژگیهای آثار ساخته یا نوشته شدهی بیضایی ارزیابی خواهد شد، بلکه اصولاً «نقش زنان در سینمای امروز ایران» به صورت یک بحث داغ و مهم اجتماعی درخواهد آمد و معیار قضاوت روشنفکران و اهالی سینما دربارهی بدی یا خوبی یک اثر سینمایی، مترو اندازهاش نقشی است که به زن داده شده است.
یک مجلهی سینمایی چندی پیش در ارزیابی جشنوارهی سینمایی فجر نوشته بود: «از منظر روانشناسی اجتماعی، در جشنواره، کشمکش جنسیت، محور اکثر فورمهای دراماتیک و جوهر غالب در محتوای آثار ارایه شده بود. و صرفنظر از جایگاه انگیزهای یا انگیختهای، حضور مدام خویش را نه تنها به رخ مخاطب میکشید بلکه بر وی تحمیل میکرد.» و چنین نتیجه گرفته بود که: «... چنین زیادهروی در کشمکشهای جنسیتی در قالبهای فمینیستی، نشان نیاز فیلمسازان به دنبالهروی از جامعه و گیشه است...
در این یادداشت زنگ خطر و حقیقتی نهفته است که ممکن است طی دهه آینده سینمای ایران را به نوعی اغراقگویی و گزافهگزینی در مورد چهرههای قهرمانان زن فیلمها بکشاند زیرا امروزه یکی از معیارهای ارزشگزاری به یک اثر سینمایی در ایران، نگاهی است که فیلم و فیلمساز به زن داشته است. چنین مقولهای به خودی خود یکی از تضادهای موجود در جامعهی ایران است که اصولاً در حال حاضر به عنوان یک جامعهی تضادپرور و تضادگرا شناسایی میشود و سی و اندی سال پیش از عکس قضایا یعنی عدم توجه مطلق سینما به زندگی واقعی زنان در رنج بود.
در هر حال نه تحلیل این تضادها به سادگی مقدور است و نه مکانیسمهای آن به آسانی مُقدر و قابل شناسایی. تنها این را میدانیم که مردم نسبت به اثری که نگاهی معوج به زن داشته باشد، خواه از سر خشم باشد یا ترحم، زن را ذلیل دیده باشد یا گستاخ، دغدغهاش فرزند باشد یا معشوق، پانزده ساله باشد یا پنجاه ساله، واکنش منفی نشان میدهند. تحت تأثیر همین کنش و واکنشهای احتمالی آن، فیلمساز باید برای نقشی که بر عهدهی زن قهرمان ایفاگر نقش اول فیلم و سایر زنان گذاشته، به افکار عمومی پاسخگو باشد.
بیشک، اینگونه داوری در مورد یک پدیدهی هنری، حتی در قالب یک رسانهی جمعی مثل سینما، غیر مُنصفانه و یکسو نگری است، اما در توجیه آن فقط میتوان گفت: «سینمای ایران دارد تاوان گناهان دور و نزدیک خود نسبت به زنان را پس میدهد.» چرا که این سینما به عنوان یک رسانهی پرطرفدار از آغاز تا امروز جفای فراوان در حق زنان رو داشته و بیش از هر رسانهی دیگر در ارایهی تصویری مغشوق و معوج و زشت از زنان و القای شُبهه در جایگزینی بدل به جای اصل، گناهکار است.
جفای سینمای ملی در کشور ما به زنان در هیچ جای دیگر نظیر و مانند ندارد زیرا در دورهای وارد زندگی مردم ایران شد که زن ایرانی، پس از رخوتی طولانی و سکون و سکوتی ممتد توام با بیخبری مطلق که منجر به عقبماندگی کامل از قافلهی جهانی بود، میرفت که با گامهایی لرزان قدم به راه گذارد و مقصد آگاهی را پی گیرد و با دستی لرزانتر، غبار کهنگی از خود و خانه بزداید و خسته در زیر بار فرهنگی کهنسال و غلیظ شده و سنتهای دیرسالِ دیرپا، سهم خود را برای یافتن جایگاهی مناسب طلب کند. سینما، این جادوی قرن بیستم میتوانست در این فرایند او را بسیار به کار آید. جلوههای تصویری، برای کشوری که در آغاز سینما، 90% مردمش و 98% زنانش بیسواد بودند، میتوانست در حد معجزه برای پذیرش تحولات اجتماعی به نفع زنان کارساز باشد. اما نه تنها چنین نشد، بلکه سینما نقشی کاملاً معکوس بر عهده گرفت. چهرهای که سینما از زن ایرانی ارائه کرد، در بهترین شکل، مهر تأییدی بود بر تفکر متحجر و تعصبآمیزی که تنها یک چهره و یک نقش رستگار برای زنان میشناخت: شهروندی درجهی 2 که مهمترین وظیفهاش باز تولید نیروی انسانی و انجام خدمات خانگی و زیستن در حصار بستهی خانه است. اگر حصار بشکند و پای بیرون نهد، حاصل کارش جز تباهی جامعه و سیهروزی خود، نخواهد بود.
این نگرش نه تنها از همان آغاز سینمای ملی را در انحصار خود گرفت، بلکه سالها بعد در شکلی دیگر، موج نو و سینمای روشنفکری را نیز تحت تأثیر قرار داد و آلوده ساخت. پس از انقلاب نیز مثل یک بیماری مُزمن و یک ویروس سخت جان فضای سینمای ایران را رها نکرد. جالب آن که در تمام این زمانها، تصویر ارایه شده در سینما، از سیمای راستین و موجود و واقعی زن ایرانی بسیار دور بود.
آنچه من آن را در گفتگوها و تحلیلهایم از سینمای قبل از انقلاب «عروسکان بیتقوا» لقب دادهام، به عنوان تنها چهره از زن بر پردهی سینما زاده و تکثیر شده. سینما از زنان واقعی خالی بود، از مردان واقعی نیز. آنچه بر پرده میآمد، فانتزی، آن هم فانتزی فقیر از نوع بسیار مبتذل و فاقد کوچکترین جلوههای زیباشناختی بود. هیچکس نفهمید که در این نمایش پوچی و ابتذال قربانی، زن ایرانی است که میکوشد موقعیت اجتماعی کهنه و سنتی خود را ارتقا دهد و در این راستا نیازمند آن است که وسایل ارتباط جمعی با نشان دادن گوشههایی از این تلاش برگرفته از حقیقت زندگی او، به تدریج جامعه، به خصوص بخشهای سنتی را برای پذیرش دگرگونی آماده کنند.
فیلمهای ایرانی، با اسامی چندشآوری مثل، هرجایی، شرمسار، گناهکار، رقاصه، و... نشخوارگاه امیال سرکوفتهی جنسی مردان شد و جز این هیچ.
دومین مرحلهی قربانی شدن زنان در سینمای ملی، از این هم غمانگیزتر است زیرا این بار فرمان قربانی را روشنفکران و سینمای به اصطلاح پیشرو صادر کرد.
در این دوره که با نمایش فیلم قیصر آغاز میشود، پای تماشاگران تازهای از نسل جوان و روشنفکر به سینمای ایران گشوده شده و فیلم فارسی به صفحات نقد مجلات معتبر دوران خود راه یافت.
اما این سینما نیز به زن جز جفا نکرد. و به منظور جذب روشنفکران و جلب تأیید آنان در ژست ستیزه با ابتذال موجود در سینمای آن روز، با یک تقلب فرهنگی، زن را از صحنهی کاباره به عزلت صندوقخانه پرتاب کرد. و با نادیده گرفتن زن حاضر در ساحت جامعه که با چنگ و دندان، و در هزار قالب، هزار جامه و با هزار ترفند و هزار تدبیر سعی در پذیران خود و رخنه در حصار دیرسال و ناکارآمد سنت و عادت داشت، با عقبگردی سی ساله نوعی روابط منسوخ و دور ریخته را در ژست ارزشگذاری به فرهنگ اصیل در تقابل با پدیدههای مدرن و به نقل از آنان (وارداتی ـ غربی) به نمایش گذاشت. با کمال تأسف شاهد بودیم که به دلیل جو سیاسی حاکم بر جامعهی روشنفکری ایران آنان برای نشان دادن مخالفت خود با تمامی کنشهای حاکمیت بر این تقلب فرهنگی صحه گذاشتند و این عقبگرد فکری را تأیید کردند. در این فیلمها زن خوب، چادر به سر دارد، پشت سر مرد حرکت میکند، خانهنشین و حرفشنو است. فکر و ذکرش اطاعت از دستورات مردان خانواده است. این زنان، طرحهای خام و اولیهی نمونهای است که من آنان را عروسکان با تقوا خواندهام و تا امروزهی روز در شکلی تکامل یافتهتر پردهی سینما و صفحهی تلویزیون را پوشاندهاند.
در مقابل این تصویر، هر تصویر دیگری از زن، بلاساز بود و فتنهخیز. با تقلید این سینما از سوی سینمای تجارتی و افزودن چاشنی سکس به آن و سپس خلاصه کردن توان زنان در تن و جسم، زنی بر پرده سینما تصویر شد که وجههی بارزش هرزگی بود. در همین سالها در ذهنیت جامعه حتی تماشاگران این فیلمها، سیمای زن در قالب موجودی برآمده و عامل فساد شکل گرفت و تأثیر خود را در تحولات بعدی سیاسی در ایران نشان داد.
و اما سینمای بعد از انقلاب که امید میرفت امکانی برای عرضهی هنر واقعی و سیمای واقعی از زن در سینمای ملی فراهم آورد و با از صحنه خارج کردن فیلمهای خارجی، و بیرقیب شدن، به سوی سینمای واقعی گام بردارد، گناه پردهدریهای فیلمسازان قبل از انقلاب را بر دوش زنان نهاد و زنان این بار به آشپزخانه تبعید شدند. و با این تبعید و جابجایی از متن به حاشیه، نقش زنان در فیلمهای بعد از انقلاب به حضور خنثی، انجام خدمات خانگی، نشستن در مقابل سماور و ریختن چای، سینی به دست در حال خدمت و پذیرایی، اطاعت بی قید و شرط از مردان حتی فرزندان ده دوازده سالهی خود، تقلیل یافت.
حذف زنان از سینمای بعد از انقلاب، سینمای ملی را یک بار دیگر تا آستانهی ورشکستگی کامل و تبدیل شدن به صنعت و فرهنگی انگل پیش برد. که بدون کمک دولت نمیتوانست روی پای خود بایستند. اما تلویزیون با برخورداری از بودجه ملی، در تمامی آثار ارایه شده و در قالب سریالهای تلویزیونی نقش عروسکان با تقوا را ادامه و بسط داد. در سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی این دوران، هیچ زنی کار نمیکند. چیز نمینویسد، از سرکار نمیآید، در اتوبوس دیده نمیشود. اگر نقشش مثبت باشد بالای حرف شوهرش یا پدرش حرف نمیزند. در آثار جنگی در نقش بدرقهکنندگان شادمان و اشکریز شوهران و فرزندان را برای رفتن به جبههها بدرقه میکند. مورد مشورت نیست. کم عقل و کم مایه است. دائم سبزی پاک میکند و در آشپزخانه میپلکد. البته زنان منفی کار حسابشان جدا است اولاً با حجاب کمتر نشان داده میشوند تا نشان بیاعتقادیشان به ارزشهای دینی باشد. معمولاً با خارجیها جیک و پیک دارند. بیرحم و زیاده خواه و بیمنطق و مایهی آزار جسم و روح مردان عاقل و شریف و بلندنظر و درویش صفت و استغنا پیشه هستند.
البته قبل و بعد از انقلاب چند اثر قابل اعتنا نیز داشتهایم اما به شمار انگشتهای دست. چشمه، گاو، یک اتفاق ساده، رگبار، غریبه و مه و چند اثری که در آستانهی انقلاب ساخته شدند اما امکان نمایش نیافتند مثل کلاغ و چریکه تارا و مرگ یزدگرد از بهرام بیضایی.
بلافاصله بعد از پایان جنگ چند فیلم خوب ساخته شد و چند فیلم سانسورزده هم اجازهی نمایش یافت. آثار نظیر، نرگس، شاید وقتی دیگر. باشو غریبه کوچک هم اجازه نمایش گرفت. هنگامی که نقدهای مربوط به این فیلمها را خواندم متوجه شدم در همان کتاب کوچک سیمای زن، به دُمل دردناکی انگشت گذاشتهام که به زودی سرباز خواهد کرد و عقده بیرون خواهد ریخت شاید به همین دلیل کتاب علیرغم حجم کمش دوسال در محاق توقیف مانده بود.
با پایان جنگ و اندک گشایش در فضای سیاسی، زمزمههای اعتراضآمیز زنان در بیشتر زمینهها، اینجا و آنجا شنیده میشد. در سینما نیز زنان هنرمند علاقمند به سینما، حذف زن از مقابل دوربین را با حضور گسترده در پشت دوربین جبران کردند. زنان نخست در تلویزیون و در قالب مستندساز و دستیار کارگردان، طراح، مدیر صحنه، گزارشگر و فعالیتهایی از این دست اعلام حضور کردند و با پایداری و پافشاری و صبوری در مقابل اهانتها و خوارشماریهای بسیار، عاقبت دژ به ظاهر تسخیرناپذیر سینما را به عنوان سینماگر برخود گشودند. پوران درخشنده با فیلم «پرندهی کوچک خوشبختی» سر فصل این آغاز است و پس از آن فیلم نرگس اثر رخشان بنیاعتماد آغاز نگرشی جدید بر زن در سینمای ملی است که این بار از منظر نگاه زنان نشان داده میشود.
به این ترتیب واکنش اعتراضآمیز زنان سینماگر به سیمای غیرواقعی از زن در سینمای ملی ساختههایی از خود آنان است. زنان سینماگر با اعتماد به نفس برگرفته از دانایی و توانایی حرفهای و نگاهی ملهم از موشکافی زنانه به رغم بایدها و نبایدها که کار فیلمساز ایرانی را برای ساختن یک فیلم خوب تا حدّ معجزه مشکل میکند در سینمای ایران اعلام حضور میکنند. و با آن تنها ده سال از آغاز حضور آنان میگذرد در صف فیلمسازان مطرح ایرانی در سطح جهانند. رخشان بنیاعتماد با آثار چون بانوی اردیبهشت، روسری آبی، زیر پوست شهر که بعد از نرگس آنها را ساخته و مستندهایی چون شهرک فاطمیه. زیر پوست شهر 1، روزگار ما تهمینه میلانی با دو زن و بعد از عشق و یاسمین ملک نصر و منیژه حکمت با اثر قابل توجه خود، زندان زنان، و مردان سینماگر با ساختن آثاری چون ـ سگکشی،زینت، طوطیا، غزال، کاغذ بیخط، من ترانه پانزده سال دارم، و آثار دیگری که در راه است، اندیشه سنتی دربارهی زنان را به چالش فرا میخواند.
ایران امروز تنها در عرصهی دستیابی به جامعهی مدنی در حال تحول نیست. در عرصهی فرهنگ و هنر نیز در تب و تاب و دگرگونی است.
زن این نیمه کامل هستی آرام آرام زنجیر میگسلد و در همه جا اعلام حضور میکند.
سینمای ایران پس از پنجاه سال غوطهوری در جهل، سایهی نامبارک عروسک بیتقوا و عروسک باتقوا را از خود دور میسازد تا شاید بتواند جلوههایی از حضور حقیقی زنان را به تصویر درآورد.
پوشش زن ایرانی نمیتواند و نباید مانع حضور او در عرصهی سینما باشد و چه در مقابل دوربین و چه پشت دوربین این پوشیدگی نباید تا مرز پوشاندن هویت انسانی او پیش رود و چنین نیست. حضور زن در مقابل دوربین و پشت آن ضرورتی عقلایی است. نمیتوان این ضرورت را با جعل تاریخ، جعل دین و جعل واقعیتهای امروز نادیده گرفت.