یادداشت مسعود شیربچه، مترجم کتاب «خاک و رویاپردازیهای آرمیدن»
هانا آرنت، فیلسوف فقید، جهان کنونی را «عصر ظلمت» نامیده است، و شاید یکی از دلایل آن، آنگونه که مارکوزه میگوید، تفوق و ترجیح ماشین بر آگاهی و منطق انسانی است. امروزه به شکلی روزافزون شاهد تقلیل حیات انسانی، تحت تاثیر رشد علوم زیستشناختی، به انداموارگی و متابولیسم و سازوکارهای هورمونی و شیمیایی و فیزیکی هستیم؛ اینکه شناخت و روابط و احساس جهان انضمامیِ بیرونی حاصل دادههای حسی و پردازش آنها در ماشین مغز است بعلاوهی تهرنگی از احساس و عواطف. بدین اعتبار انسان کنونی هر چه بیشتر، به مفهوم شوپنهاوری، از «شهود» دور و دورتر میشود.
اگر آدمی تنها مجموعهای از دادههای حسی است به اضافهی پندارها، پس بهترین شناختها آن آگاهیای است که از پندار خالی باشد و البته که ماشین بارها و به مراتب از انسان چندبعدیتر و پیچیدهتر میشناسد. برای مثال عمل دیدن عبارتست از گرفتن امواج نوری توسط عدسی چشم و انتقال آنها توسط رشتههای عصبی به بخشی مشخص در مغز و پردازش و آمایش آن دادهها. حال اگر توجه داشته باشیم که عدسیهای قدرتمند و شفاف با کاربردهای مختلف و با تنوع بیپایان خود میتوانند جهان بیرون را هزاران برابر بهتر از عدسی کوچک و کمتوان چشم رصد کنند و رشتههای کابل نوری میتواند این دادهها را بسیار دقیقتر به کامپیوترهایی منتقل کنند که قدرت پردازش آنها به مراتب دقیقتر، سریعتر و پیچیدهتر از مغز بشری است پس میتوان گفت که ماشینها بسیار بهتر از آدمی میبینند. همچنین است درباب شنیدن و گیرندههای صوتی که ضعیفترین امواج را میگیرند و حسگرهای بساوایی که کوچکترین نرمی و زبری و تغییر در بافت سطح بیرونی را تشخیص میدهند.
اما واقع آن است که کار بدینجا ختم نمیشود، امروزه به قدرت علم پزشکی، که فیلسوف بزرگ جورجو آگامبن آن را «مذهب مدرن» میخواند، حتی عواطف و رفتارهای احساسی انسانی نیز با فرمولهای هورمونی و کارکرد غدد تحلیل و تفسیر و بدانها تقلیل داده میشود. و حاصل این کشفِ بزرگِ حماقتِ بشری آنست که میتوان با مصرف قرصهای هورمونی و جویدن آدامسهای هورمونی و بوییدن روایح هورمونی بهتر عشق ورزید و عاطفیتر بود و جهان را زیباتر زیست!!
آیا توهم علم شناخت و شناخت علمی به همینجا پایان مییابد؟ هرگز! امروزه مداوما از «خطای انسانی» سخن گفته میشود؛ ماشینها هرگز خطا نمیکنند. اتوپایلت هواپیماها همواره ایمنتر از راندن خلبانهاست، دستگاههای پولشمار برگههای اسکناس را بسیار دقیقتر و سریعتر میشمرند، خودپردازهای بانک، به تعبیر مارک اوژه در جهان «سوپرمدرن»، به هیچوجه اشتباه نمیکنند و پول کم نمیآورند، و سفینههای فضاپیما بدون دخالت مغز بشری به مریخ میروند، هشت دقیقه زودتر از بشر سطح مریخ را در تنهایی و غربت چندین میلیون کیلومتری از خاک میبینند و رصد میکنند و آزمایش و تجزیه و تحلیل میکنند و خبر نتایج مطالعات خود را برای ما مخابره میکنند! ماشین هرگز خطا نمیکند، ماشین فقط خراب میشود. اما انسان، این موجودی که هرچه علم پیشتر میرود بیشتر مورد سوءظن قرار میگیرد، همواره در معرض خطاست: خطاهای انسانی!! و چنین است که باز به تعبیر آگامبن اگر آدمیزاده روزی آماج تهمت و بدبینی مذاهب و ادیان و فلسفه بود، اکنون در مظان اتهام مذهب مدرن -علم طب- قرار دارد.
در اینجاست که آدمی میباید به صومعهی فیلسوف معرفتشناس بزرگ، گاستون باشلار، پناه برد. باشلار به ما میآموزد که ماشینها هرچقدر هم که دقیقتر و کاراتر باشند، اما همچنان بیشعورند! و دلیل این امر بسیار ساده است: ممکن است که ماشینها دادههای جزئیتر و دقیقتری را دریافت و پردازش کنند، اما قدرت تخیل ندارند- به بیان فلسفی ماشین خیالپردازی و خیالبافی و تخیل را «بلد نیست». و این «بلد نبودن» به معنای دقیق این اصطلاح در فلسفهی جدید است. ماشین نمیتواند دادههای خویش را رنگی از عاطفه و تخیل حسی ببخشد و بنابراین جهان آگاهی و شناخت ماشینها عاری از پوئتیک و خالی از بوطیقاست.
از نگاه باشلار شناخت بشری حاصل جمع سادهی پردازش و همنهش دادههای حسهای پنجگانه نیست، بلکه آدمی پیش از آنکه ببیند، تخیل میکند. و این بزرگترین و روح و هستهی کانونی «نظریهی تخیل عنصری» گاستون باشلار است. به دیدگاه وی، بدین دلیل است که هر تصویر و مفهوم و آگاهی بشری در پیوند با انگارهای تخیلی یا تصویری خیالپردازانه است؛ خانه، حس پناه، آرام گرفتن، قرار یافتن و مفاهیم مرتبط با آن آمیخته با عنصر خاک است. خانهی روی آب یا بر آتش یا خانهی بر باد -چهار عنصر بنیادین- خانههایی ناپایدار هستند، خانه تنها بر عنصر خاک ساخته میشود و انسان در تخیل و روان خویش تنها بر خاک میآرامد و آرام میگیرد. به نظر باشلار حتی وقتی میگوییم سفینهی مریخنورد بر خاک این سیاره نشست، حسی که در درون ما از نشستن حاصل میشود نه به معنای علمی توازنِ وزنیِ پایههای سفینه و تعادل نیروها و ثبات برآیند نیروهای فیزیکی گرانشی، که به معنای حس امنیتِ قرار گرفتن بر خاک است، حال چه در مریخ و چه بر خاک زمین. حتی گزارشگرِ خبرِ فرود و نشستن سفینهی مریخ بر سطح این سیاره نیز هنگام نگارش گزارش خویش آکنده از همین حس خیالپردازانه است.
از این قرار معرفتشناسی باشلار، بر مبنایی پدیدارشناسانه، مبتنی بر معرفتی خیالپردازانه است تا شناختی دکارتی یا کانتی. از نگاه وی مهمترین کنش بشری تخیل است و رئالیته حاصل تخیل و سنتزی از دادهها و انگارهها و مولفههای روانشناختی و تخیل است که همگی بر بستر کهنالگوهای شناختی نوع بشر بر ساحتِ زیستِ تاریخی وی قرار میگیرند. شاید امروزه، در عصر ظلمت و جهان بیروح و مازوخ مارکی دوساد، بیش از هر زمان دیگری نیاز به خوانش آثار باشلار و تدقیق و غوطهوری در آثار و نظریهی «تخیل عنصری» وی داشته باشیم. حتی شاید به تعبیری خاص با اشاره به استعارهی بسیار عمیق و فیلسوفانهای که دکتر جهانبگلو در کتاب افول تمدن به کار میبرد، بتوان گفت که اگر بشر قطبنمای اخلاقی خویش را گم کرده است، تنها میتواند، بهسان ملاحان کهن و تخیل ستارگان در هیئت صور فلکی، به مدد و راهنمایی تخیل خویش به شکلی ایمن و مومنانه به راه خویش ادامه دهد. کتاب «خاک و رویاپردازی آرمیدن» جستاری است درباب انگارههای تخیلی یکی از عناصر اربعه که در جان خیالپرداز انسان -این موجود خیالگون- خانه کرده است.