یادداشت پژمان ابوالقاسمی بر کتاب «سلاخ خانه شماره پنج» به مناسبت هفتادمین سالگرد بمباران شهر درسدن
جمعه 25 بهمن 1393، هفتادمین سالگرد حملات هوایی متفقین به شهر درسدن آلمان بود. یکی از زیباترین شهرهای جهان که به فلورانس رود الب معروف بود. در سیزدهم و چهاردهم فوریه 1945، در جریان جنگ دوم جهانی، نیروی هوایی انگلستان و آمریکا حدود چهار هزار تن بمب آتش زا روی شهر درسدن ریختند. تمام شهر همراه با سکنه آن در آتش سوخت. شهری که در آن زمان منطقه امن به شمار میرفته اما با این حال طی دو روز به مدد هواپیماهای انگلیسی و آمریکایی تبدیل به کورهی عظیم آدم سوزی میشود. کورهای به وسعت یک شهر. در تعداد کشته شدگان حاصل از این بمباران اختلاف نظر هست. رسانهها تعداد تلفات را از ۳۴۰۰۰ تا ۱۳۴۰۰۰ نفر اعلام میکنند! اکثر ساکنان شهر غیر نظامی بودهاند. «بله، رسم روزگار چنین است!».
این اختلاف نظر میتواند نشان دهندهی تلاش دولتها و رسانهها برای پوشیده نگاه داشتن حقایق تاریخی باشد. دغدغهای که «کورت ونهگات» بابت آن دست به قلم شده و در سال 1969رمان «سلاخ خانه شماره پنج» را نوشته است. داستان از زبان یک سرباز آمریکایی است که در جنگ دوم جهانی اسیر میشود و روزهای قبل و بعد از بمباران را در شهر درسدن به سر میبرد. و به قول خودش: «جان سالم به دربرده تا داستان آن را باز گوید.»
«همه این داستان کمابیش اتفاق افتاده است» این جمله آغازین کتاب «سلاخ خانه شماره پنج» است.به نوعی همه داستان حول و حوش همین جمله میگذرد: اتفاقی که افتاده، تاریخ، حقیقت... ونه گات سعی در گفتن داستانی درباره حقایق جنگ دارد. اما با سبک و شیوهای متفاوت. با زبانی طنز. و البته موضع رمان فقط درسدن و سوختن یک شهر و سکنهی آن نیست. دریچهای که ونهگات به روی خواننده باز میکند چشم اندازی است وسیع و دهشتناک به تاریخ خشونت انسان.
با آنکه چند دهه از انتشار اول کتاب «سلاخ خانه شماره پنج» در آمریکا میگذرد و به ادبیات بعد از جنگ تعلق دارد اما هنوز هم موضوعش نو وتازه است. تازه است چون سیاستهای کلی جهان که به جنگ و کشتار میدان میدهد هنوز هیچ تغییری نکرده است. البته نه فقط موضوع رمان (جنگ و نگاه انتقادی به جامعه) بلکه شیوه پرداخت نویسنده، این اثر را منحصر به فرد کرده است. منتقدان، این کتاب را جزو رمانهای «پستمدرن» دستهبندی کردهاند. واژه «پست مدرن» با خودش حرف و حدیثهای بسیار داشته است. این رمان، با صورتبندیهای رایج، داستان «پستمدرن» است اما به مفهوم خوبِ آن و عاری از آن جنبه های منفی که به هنر «پستمدرن» نسبت داده میشود: شیطنتهای سرخوشانهی یک هنرمند، بازی با فرم و ادای کار نو در آوردن، شلختگی و بی معنایی و بی سر و ته بودن و نقد گریزی! برخی معتقدند که اصطلاح «پست مدرن» راه گریزی برای برخی هنرمندان ایجاد کرده تا پشت آن پنهان شوند و راه را به هرگونه نقد ببندند. جایی که نویسنده میخواهد راه میانبر برود و ضعفهای نویسندگیاش را پنهان کند. این در ذات خودش و برای" کار دلیکردن" هیچ اشکالی ایجاد نمیکند، اما اسمش دیگر خلق اثر هنری نیست. میشود اسمش را گذاشت کارِذوقی و کارِدلی. چون اگر چنین چیزی، اثر خطاب شود آن وقت نقد بی معنی میشود. زیباییشناسی معنای خودش را از دست میدهد. یک جور پوچی بر فضای خلق آثار حاکم میشود. آن وقت هرکسی می تواند ادعا کند که هر چیزی اثر هنری است! و بدین ترتیب چه معیاری برای سنجش آثار هست؟ هیچ کس نمیداند.
فرم در اثر «ونه گات» راه حلی بوده که نویسنده بنا به موضوعی که انتخاب کرده سراغ آن رفته است. بر خلاف آنچه ممکن است در ظاهر به نظر بیاید، داستان خط روایی کاملا مشخصی دارد. ساختار کاملا منسجم است. حضور راوی دخالتگر دلیلمند است. همه ارجاعات توی داستان کارکرد دارند. نویسنده از تکنیکهای داستاننویسی گریزان نبوده، در ضمن به دلیل شکلِ پراکندهی اثر و قالب طنز، هر کاری دلش خواسته نکرده. خبری از شعبده بازی نیست. یکدفعه خرگوش از توی کلاه نویسنده بیرون نمیآید. فرم و شکل اثر همه در خدمت مفاهیمی است که نویسنده میخواسته به آن بپردازد. فرم در این رمان راه حل ویژهای است که «ونهگات» برای نوشتن داستانش پیدا کرده است.
برای رسیدن به مفهموی که با جمله اول کتاب آغاز میشود: «همه این داستان کمابیش اتفاق افتاده است»آنچه در این اثر جالب توجه است همیننوع پرداختن «کورت ونهگات» به داستان و واقعیت است. «رابرت اسکولز» در کتاب «عناصر داستان» به دو کلمه story و history اشاره کرده. وی اشاره میکند که کلمه/مفهوم «تاریخ» همزمان «کلمه/مفهوم» داستان را در خود دارد. ظاهرا همیشه متن تاریخی قرار بوده بازگو کننده حقایق باشد-که نیست – و داستان نیز ظاهرا هیچگاه نمیتواند بازگوکنندهی حقیقت باشد، زیرا بر آمده از خیال است و درپی بازنمایی و تقلید از واقعیت (mimesis) اما نکته اینجاست که «داستان»، به عنوان یک اثر هنری، می تواند از مسیری عبور کند کهعلاوه بر پرداختن به واقعیتِ بیرون به چیزی بیشتر و مضاعف تر هم بپردازد و آن حقیقتِدرون است، چیزی که در متن تاریخی همواره گم میشود. در کتاب «سلاخ خانه شماره پنج»، واقعه بمباران درسدن، یا همان متن تاریخی، بخش کوچکی از کل کتاب را به خودش اختصاص داده است. خوانندهی این رمان به سفری میرود که از درسدن هم عبور میکند. اما این بخش از تاریخ فقط دستمایهای بوده برای نویسنده که صحنهی گستردهتری از حقیقت را پیش رویمان بگذارد.
«سلاخ خانه شماره پنج»، از این لحاظ قابل توجه است که نویسنده به وضعیت «داستان» کاملا آگاه است. آگاه به اینموضوع که نمیتوان همه فجایع جنگ و مسائل یک جامعه را در قالب «داستان» بازگو و بازنمایی کرد. با این همه در این رمان خواننده همراه با نویسنده در حد فاصل بین دو نقطه رفت و آمد میکند: یک، تاریخ به معنای امر اتفاقافتاده درگذشته ( شاید حقیقت!). دو، داستان به مثابه امری تخیلی و البته حقیقیتر، ملموستر و عینیتر از متن تاریخی.
گفته «ونه گات» به ما نشان میدهد که چطور دولتها و تاریخ نویسان و تریبون جدی امروز آنها، رسانه ها، با همه ادعاهایشان مبنی بر بیان حقایق، بزرگترین دروغها را به مردم میگویند. هر جا هم که به نفعشان نباشد دست به پنهان کاری می زنند. و البته همیشه پای منافع قدرتهای بزرگ در میان است. تا سالها حادثه بمباران درسدن مخفی نگاه داشته میشد و حتی امروز بعد از هفتاد سال و در سال 2015، رسانه های صاحب نام از دادن یک اطلاعات دقیق و مشخص و حتی اعلام عدد تقریبی کشته شدگان سر باز میزنند. متن تاریخی در این مورد و موارد بیشماردیگر از بیان حقیقت عاجز است. آمار کشتهشدگان بین 25000 تا 135000 نفر در نوسان است. و آن هم در مورد حادثهای که یک قرن هم از آن نمیگذرد. و این مشتی است نمونه خروار.
انسان قرن بیستم گمان میکرد رسانههای آزاد قرار است برایش از حقایق بگویند. اما ظاهرا عنوان رسانههایآزاد دورغی بیش نبوده است. چون مهمترین کاری که میکنند نفی آزادی است و کنترل و هدایت ذهن مردمان جهان به سمت و سویی که هدفشان است. «کورت ونه گات» آمریکایی، یک انسان قرن بیستمی، متولد در کشوری آزاد و با رفاه بالا همچون میلیونها انسان دیگر گمان میکرد در قرنی که گذشت به سر حد تمدن و انسان دوستی رسیده و دولتها قرار است برایش «آزادی و صلح به ارمغان بیاورند»! اما مجبور شد کتابی بنویسد و در آن بازگو کند که اتفاقات پیش آمده نه تنها نویددهنده صلح و دوستی نبوده اند بلکه یک خلاء پر نشدنی نیز برای این انسان مدرن و خوشخیال ایجاد کردهاند: فجایع ، نسلکشیها ، جنایاتی که در همه جنگها و درگیریها اتفاق میافتد و خشونتی که هر روز به شکلهای مختلف در جریان است. در همه این اتفاقات یک چیز مشترک است: حضور مستقیم قدرتهای اقتصادی-سیاسی. همانها که قرار بود حافظان و پیام آورندگان صلح و دوستی باشند. از نگاه «ونهگات»، صاحبان قدرت و دولتها و خود انسانها که ظاهرا میخواستند جهان بهتری بسازند به جز خشونت چیز دیگری برای زمین و همه موجوداتش به ارمغان نیاوردهاند. «سلاخ خانه شماره پنج» برایمان میگوید که در تمام طول تاریخ هیچ انسانی از آسیبهای خشونت آمیز انسان دیگر در امان نبوده است. اما فجایع دو قرن اخیر به دست انسانهایی متمدن رقم خورده کهچند قرن است چراغِ روشنگری به دست دارند. انسانهایی مجهز به علم، صنعت، فن آوری و البته فرهنگ اما «همچون ساس گرفتار در کهربا»ی دوران و شرایط. از طرفی کورت ونه گات به ما نشان میدهد حتی کسانی که گمان میکنند سرشان به کار خودشان است و خود را از جنگ و سیاست دور نگاه داشتهاند نیز به تمامی در این«کهربا» گرفتار هستند. از «مونتانا وایلدهاک»، نماینده جامعه مصرفی و بازیگر خوش بر و روی داستان گرفته تا «بیلی پیل گریم» سرباز جنگ دوم جهانی، مسافر زمان و مسافر سیارهی ترالفامادور. از «مری اوهار» که دلش نمیخواهد حرفی از جنگ در خانهاش زده شود و موقع صحبت از جنگ و سیاست بچه ها را به طبقه بالا میفرستد که تلویزیون تماشا کنند! تا خود «کورتونهگاتجونیور» که با پوست و گوشت جنگ را تجربه کرده است. ونهگات با زبانی به ظاهر بیتفاوت و طنز بینظیروگزندهاش و با تکرار مدام تکه کلام «بله رسم روزگار چنین است» به بیان این مسایلمیپردازد و به بیان پرسش بدون پاسخ تمام مردم جهان که یکیکشان امروز جنگ زده هستند. این پرسش که آیا داشتن جهانی بدون جنگ و خونریزی و خشونت امکان پذیر است؟ و زیباترین کار ونهگات به میان کشیدن پای همگان در این میدان. خواننده را در مقام پرسشکننده قرار میدهد و البته از خود خواننده نیز پاسخ میخواهد. این رمان جذاب است چون یکی از موضوعات اصلی که به آن پرداخته جنگ است. امابه قول ونه گات در مورد کشتار و جنگ چطور میتوان حرفهای زیبا زد وخیالپردازی کرد و داستان گفت، شاید فقط بتوان گفت: «جیک جیک جیک».
درح خبر : 1393-11-30
بازدید : 8310