جامعه ی ایرانی به دلایل گوناگون تاریخی-اجتماعی و در برهه های گوناگون با معضل دورویی و دو سیمایی در منش و رفتار و گفتار مواجه بوده است معضلی که البته همواره و هنوز گریبان گیر این جامعه است. این امر البته دلایل تاریخی و اجتماعی خود را نیز به همراه داشته است. زمانی که راست گویی فرد را با ضرر مواجه می سازد و منافع او را به خطر می اندازد، بدون شک او به ورطه ی دروغ و دو رویی می افتد. این امر البته در برخی از نقاط جهان نیز رخ داده است. زمانی واسلاو هاول درباره چکسلواکی نیز بر این مورد تاکید کرده بود. وی در خصوص کشورش می گوید که مردم کشور ما دو زندگی دارند. یک زندگی در خانه و زندگی دیگر در اجتماع. برای مثال ممکن است فرد به روز کارگر اعتقادی نداشته باشد اما برای اینکه برایش گرفتاری ایجاد نشود در روز اول ماه می، جلوی مغازه اش چراغی روشن می کند و ممکن است حتی شعاری نیز به نفع آن سر دهد. به این ترتیب هم از منظر رفتاری و هم از منظر گفتاری تاثیر این دو رویی را مشاهده می کنیم. از سوی دیگر متفکری چون هانا آرنت معتقد است که مردم در جوامع توتالیتری تنها هستند. این تنهایی البته به معنای نداشت خانواده و ... نیست بلکه به این معناست که تا چه حد می توانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و در نتیجه به عنوان سلول هایی تنها به زیست خود ادامه می دهند و نمی توانند یک جامعه بسازند . این انسان های تنها برای این تنهایی خود یک سپر می سازند که این سپر همان دروغ است. حال اگر بخواهیم به بررسی جامعه ی ایران و مولفه های آن برای این دو رویی بپردازیم، باید این نکته را نیز مدنظر قرار دهیم که زبان ما نیز در این راستا بی تاثیر نبوده است. زبان فارسی، زبان غلو است و همه چیز را بزرگ می کند و به همین دلیل هم زمانی که بخواهیم آن را به زبان دیگر برگردانیم، دچار مشکل می شویم. برای مثال ما می گوییم هزار بار قربانت گردم. در حالیکه می توانیم بگوییم بسیار قربانت گردم و به این ترتیب، این عدد که به این شکل استفاده شده نیز منطق درست خود را باز می یابد و این امر البته در تعارفات گسترده ی ما نیز وجود دارد که خود عاملی می شود تا ما اهمیت این زیست دوگانه را به درستی درنیابیم. از سوی دیگر جامعه شناسان نیز بر این امر تاکید دارند که چنانچه عادتی به صورت مکرر استفاده شود، تبدیل به اخلاق می شود و در نهایت فرد و جامعه قالب آن را می گیرند تا جاییکه تاثیر مخرب آن را به وضوح می توان دید. این امر البته در زیست کودکان نیز بسیار مشهود است. زمانی که در مدرسه و خانواده به نوعی آموزش دو رویی و ریاکاری را به کودکان می دهند، در نتیجه نمی توان برای آیندگان نیز انتظاری داشت. به این ترتیبدورویی و دو سیمایی در جامعه ی ما امر ریشه داری است. تا جایی که در بسیاری از سیاحت نامه ها و از قول سیاحان خارجی نیزمی خوانیم که ایرانیان بسیار غلوکار و اهل تعارف و از سویی دارای زیست دوگانه هستند. این امر در حالی است که در بسیاری از آموزه های اخلاقی ما و در کتیبه های داریوش و .... نیز بر عدم دروغگویی تاکید شده است. اما باید بر این امر نیز تاکید کنم که این روحیه ی دو رویی، همچنان که اثرات مخرب بسیاری برجا گذاشته است، خود عامل بقای ایرانیان در طول تاریخ نیز بوده است و عاملی شده تا جغرافیا و زبانمان را در طول تاریخ از شر بسیاری از دشمنی ها و مشکلات برهانیم و حفظ کنیم. اما فارغ از این مقوله، دو رویی و ریاکاری بدون شک از زمره اخلاقیات مذمومی است که نباید در جامعه ریشه افکند. رهایی از این امر که البته مقوله ای تاریخی و عمیقی است، نیازمند یک برنامه ی اخلاقی درست است که باید اراده ی ایجاد آن در تمامی افراد و معلمین اخلاق به وجود آید و از سویی رابطه ی افراد با حکومت نیز از حالت دینامیکی خارج شده و هر کس ساز خود را نزند. اما من همواره این امیدواری را دارم که عادت به راستگویی جای خود را به عادت به دو رویی و دو سیمایی دهد و تنها در این صورت است که می توان به زیست درست افراد در اجتماع دست یافت.