مانس اشپربر در پایان زندگیاش گفت:
سالهای بسیار است که دیگر سعی نکردهام بگویم: یقین دارم، مگر یقینهای منفی. همانگونه که یکبار نوشته بودم: همواره وقتی علیه چیزی، علیه ظلم و ناحق مبارزه کردهام، حق با من بود. در انتخاب بدیهایی که علیهشان مبارزه میکردم و مبارزه میکنم، درواقع اشتباه نکردهام. ولی بسیاری از اوقات، وقتی باور داشتم که برای چیز درستی مبارزه میکنم، در اشتباه بودم. این داستان زندگی من است. این درست چون «قطره اشکی در اقیانوس» است.
مانساشپربر در نوشتههایش قطعیتی بهما ارائه نمیکند، نوشتههایش فراخوانی است به اینکه یقینهای خود را زیر سؤال ببریم و بیاموزیم با
دیدی شکاک و انتقادگر بنگریم.
او میگوید:
تفکر انقلابی با این امر شروع میشود که وضعیت موجود را قطعی و نهایی نپندارد، به جای «بودن»، «شدن» را قرار دهد.
اقدامکردن فرایندی است در چهارچوب شدن.ِ پیران و محافظهکاران میگویند: چنین بوده و تا هست چنین خواهد بود. انقلابیون در پاسخ میگویند: اصلاً درست نمیدانیم چگونه بوده است، اما به هرحال ایدئولوژیها همواره آنرا نادرست ترسیم کردهاند. از سوی دیگر اصلاً مهم نیست که از نیاکان خود چه به ارث بردهایم، مهم آن است که از آن چه میسازیم، نهایی نیست. رد قطعیت اصولاً پیششرط تفکر انقلابی واقعی است و همه آنهایی که خود را انقلابی میخوانند و همواره قطعی و نهایی سخن میگویند، بدینترتیب ثابت میکنند که اصلاً انقلابی نیستند. درحالیکه برای من هیچچیز قطعی و نهایی وجود ندارد. پایان تاریخ، یک یاوه است، وجود ندارد.